تارنما و نشریهء پرچم
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


سردبیر: عظیم بابک-- ایمیل : info@pendar.eu
 
الرئيسيةالرئيسية  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورودورود  

 

 تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
نویسنده
Admin
avatar


تعداد پستها : 160
تاريخ التسجيل : 2009-02-20

تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران  Empty
20111007
پستتحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران


توهم پيروزي
نويسنده : محمد رضا بهرامي سفير پيشين ايران در افغانستان


تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران  15762

تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران
قسمت نخست
حادثه 11 سپتامبر را مي توان بزرگ ترين عمليات تروريستي غير دولتي در جهان دانست که توسط يک گروه انجام شد. نوع عمليات، طراحي به عمل آمده و اهداف انتخاب شده، اين رخداد را از ديگر عمليات هاي تروريستي در گذشته تمايز مي کند. عمق فاجعه به گونه اي بود که همه کشورها مجبور شدند آن را محکوم کنند. همچنين اين حادثه سرآغاز بروز حوادثي در منطقه خاورميانه شد که اثراتي بر وضعيت جمهوري اسلامي ايران در منطقه هم داشت. حمله به افغانستان و عراق دو پديده اي بودند که از اين حادثه ناشي شدند و به صورت مستقيم منافع و امنيت ملي ايران را متاثر کردند. با وجود شباهت هاي ظاهري، ماهيت اين دو پديده با يکديگر تفاوت هايي اساسي دارد. اساس فکر در حمله به افغانستان متأثر از حادثه 11 سپتامبر و مقابله با تروريسم بود اما اين موضوع در مورد عراق مصداق نداشت. نوع رويکرد جامعه جهاني و ناتو هم در برابر اين دو پديده، نسبتاً متفاوت بود. در اين مقاله تلاش مي شود علاوه بر ارزيابي نتيجه تهاجم نظامي آمريکا و ناتو به منطقه با تمرکز بر افغانستان، تاثير حضور نظامي غرب در منطقه از منظر منافع جمهوري اسلامي ايران مورد بررسي قرار گيرد.
پس ازحادثه 11 سپتامبر با توجه به سابقه فعاليت گروه القاعده - بمب گذاري هاي انجام گرفته در کنيا و تانزانيا که در سال هاي قبل اتفاق افتاده بودند - انگشت اتهام غرب به ويژه ايالات متحده به صورت طبيعي به طرف اين گروه که مورد حمايت طالبان قرار داشتند و از افغانستان به عنوان مرکز فعاليت هاي خود استفاده مي کردند، نشانه رفت که در ادامه به حمله آمريکا و هم پيمانانش به افغانستان و اشغال اين کشور انجاميد. از اين رو در ابتدا به تاريخچه شکل گيري القاعده و نوع رابطه آن با طالبان مي پردازيم و سپس مواضع و عملکرد طرف هاي مهمي چون ايالات متحده آمريکا، طالبان، پاکستان و ناتو را در قبال حادثه 11 سپتامبر مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم.
از سوي ديگر رخداد 11 سپتامبر فرصتي را براي ايالات متحده فراهم کرد که در راستاي طرح هاي خاورميانه اي خود افرادي مانند صدام حسين را که ديگر براي ايالات متحده سودي نداشتند، با شعارهايي چون دموکراسي خواهي از سرير قدرت به زير بکشند تا به زعم خود طرح خاورميانه اي نو را در بيندازند. گذر زمان و مشکلات بسيار پيچيده اي که براي ايالات متحده و هم پيمانان اين کشور در عراق پس از اشغال پيش آمد، نشان داد آمريکايي ها تا چه اندازه در محاسبات خود اشتباه مي کردند. البته اين اشتباه محاسباتي درباره افغانستان بيشتر نمايان است.
هم اکنون وضعيت نيروهاي خارجي در افغانستان به گونه اي رقم خورده است که هم خود آنها و هم دولت و مردم افغانستان اميد خود را براي بهبود اوضاع در شرايط اشغال از دست داده اند. هم اکنون ايالات متحده، پاکستان، دولت افغانستان، چين، روسيه، هند و ايران بازيگران عمده درگير در مسأله افغانستان هستند که البته لزوماً ديدگاه ها و منافع آنها براي ورود به اين عرصه يکسان نيست. اين بازيگران منطقه اي و فرا منطقه اي حتي در پاره اي موارد سياست ها و راهبردهاي متضادي را هم بر مي گزينند که به پيچيده شدن هر چه بيشتر اوضاع اين کشور و منطقه مي انجامد.
نگاهي مختصر به وضعيت موجود در افغانستان نشان مي دهد که با وجود رهايي مردم افغانستان از نظام طالباني، اين کشور تا بازسازي و نوسازي کامل، راه درازي در پيش دارد. جداي از ناتواني هاي جامعه بين المللي، سياست هاي متضاد ملي و دخالت هاي کشورهاي ديگر، عواملي منفي در اين راه به شمار مي روند؛ دخالت هايي که پيش از هر چيز، حاکميت را در افغانستان تضعيف مي کنند. هم اکنون با وجود حضور دراز مدت نيروهاي خارجي در افغانستان، طالبان همچنان در اين کشور قدرت نمايي مي کند. طولاني شدن حضور اين نيروها در افغانستان، باعث سردرگمي و در پاره اي موارد خستگي آنها از اين جنگ شده است. به نظر نمي رسد اوضاع افغانستان در مجموع به نفع ايالات متحده و همپيمانانش باشد.
جمهوري اسلامي ايران هم به دليل قرار داشتن در منطقه خاورميانه و همسايه بودن با افغانستان و عراق يعني دو کشور بحران خيز منطقه، خواه ناخواه از رخدادهايي که در همسايگي آن اتفاق مي افتند، متاثر مي شود. ايران با وجود تلاش غرب براي نشان دادن چهره اي منفي از آن، پس از حادثه 11 سپتامبر که به اشغال افغانستان و در ادامه عراق انجاميد، مواضعي روشن و شفاف اتخاذ کرد؛ مواضعي که به خوبي نشان دادند جمهوري اسلامي ايران که خود قرباني بزرگ تروريسم به شمار مي رود، به گونه اي جدي با اين پديده مخالف است. از طرفي سرنگوني طالبان و رژيم يعني نه تنها براي جمهوري اسلامي ايران دستاوردهايي در برداشته بلکه نگراني هايي را هم به همراه آورده است؛ نفس حضور غرب و به ويژه ايالات متحده در حوزه هاي پيراموني ايران، بزرگ ترين عامل نگراني ايران به شمار مي رود.
شکل گيري القاعده و چگونگي بازگشت دوباره آن به افغانستان
گروه القاعده ابتدا در 11 آگوست 1988 در شهر پيشاور پاکستان و با توافق دو جانبه ميان اسامه بن لادن و دکتر عبدالله عظام ايجاد شد. قبل از آن اين دو نفر با استفاده از موسسه مکتب الخدمات - که در سال 1984 در شهر پيشاور ايجاد کرده بودند و سالانه در حدود 600 ميليون دلار از محل کمک هاي دولت عربستان سعودي و برخي تجار و شخصيت هاي عرب اعانه دريافت مي کرد - علاوه بر کمک به مجاهدان افغان که در حال مبارزه با نيروهاي شوروي سابق بودند، موضوع ساماندهي آن تعداد از مبارزان کشورهاي عربي را هم که با هدف جهاد در راه خدا عازم جبهه هاي افغانستان بودند، بر عهده داشتند. البته در آن زمان هم ميان اسامه بن لادن و دکتر عظام درباره اهميت فعاليت القاعده در توسعه آن به ديگر مناطق و کشورها اختلاف نظر وجود داشت. ترور دکتر عظام در سال 1989 عملاً به انشقاق مکتب الخدمات منجر شد و در ادامه تسلط بيشتري را براي اسامه بن لادن بر القاعده به همراه آورد. عقب نشيني نيروهاي شوروي سابق از افغانستان موجب بازگشت اسامه بن لادن به عربستان سعودي شد. بروز اختلاف نظر ميان وي و خاندان سعودي بر سر حضور نيروهاي آمريکايي که متعاقب حمله صدام حسين به کويت صورت پذيرفته بود، موجب شد اسامه در سال 1992 به نوعي به سودان تبعيد شود و تا سال 1996 در آنجا باقي بماند به نظر مي رسد چند موضوع در تمايل جدي اسامه بن لادن براي ترک سودان موثر بود:
1- موافقت دولت سودان با درخواست حکومت سعودي براي اخذ پاسپورت بن لادن و لغو تابعيت سعودي وي.
2- همکاري دولت سودان با دولت هاي فرانسه و آمريکا براي دستگيري (lich Ramirez Sanchez) ملقب به کارلوس که به عنوان يک تروريست بين المللي تحت تعقيب قرار داشت.
3- وجود اين ذهنيت که دولت سودان درصدد اجراي برنامه اي مشابه کارلوس براي بن لادن است.
در سال 1996 کنفرانس بين المللي با حضور گروه ها و نهضت هاي اسلامي در سودان برگزار شد که در آن نمايندگان تعدادي از گروه هاي جهادي افغانستان هم - که بعضاً از سال هاي دهه 80 ميلادي داراي رابطه با اسامه بن لادن بودند - مشارکت داشتند. در جريان اين اجلاس و با هماهنگي به عمل آمده ميان اسامه بن لادن و اين گروه ها، وي و تعدادي از همراهانش به وسيله هواپيمايي افغانستان به اين کشور منتقل و درحاشيه شهر جلال آباد مرکز استان ننگرهار افغانستان مستقر شدند تا آن زمان هنوز اين منطقه تحت کنترل دولت اسلامي افغانستان به رهبري برهان الدين رباني قرار داشت؛ هر چند عملاً توسط شوراي مشرقي به سرپرستي حاج عبدالقدير اداره مي شد. گروه طالبان که در آن هنگام بخش هايي از افغانستان را تصرف کرده بودند تلاش هاي غير علني خود را براي تسلط بر اين منطقه که به جهت عبور جاده اصلي - که کابل را به پاکستان متصل مي کرد و عمده ترين راه تدارکاتي دولت وقت افغانستان بود - از اهميت ويژه اي برخوردار بود آغاز کردند.
اسامه بن لادن تا زمان تسلط طالبان بر جلال آباد تحت حمايت گروه هاي مجاهدين و مشخصاً مولوي يونس خالص و يکي از فرماندهانش به نام مهندس محمود قرار داشت. تا مدتي پس از تسلط طالبان بر استان هاي مشرقي افغانستان و حتي کابل پايتخت اين کشور هم نشانه اي جدي از برقراري روابط ويژه ميان رهبري طالبان و اسامه بن لادن به چشم نمي خورد. انتقال اسامه بن لادن و همراهانش به قندهار - مرکز فرماندهي طالبان - و آغاز روابط ويژه ميان رهبري طالبن و اسامه، متعاقب افشاي عملياتي نظامي بود که گفته مي شد برخي از فرماندهان سابق مجاهدين بنا داشتند عليه طالبان در استان ننگرهار انجام دهند و در جريان اين عمليات به دستگيري اسامه هم مبادرت نمايند. برخي منابع افغان معتقد بودند اين عمليات از طريق ISI به اطلاع طالبان رسيد و در همان مراحل اوليه با شکست مواجه شد. در واقع توسعه و در هم تنيدگي روابط ميان اسامه بن لادن و طالبان از اين زمان آغاز شد.
مواضع و عملکرد طرف هاي مهم در قبال حادثه 11 سپتامبر
1- ايالات متحده آمريکا
مهم ترين اقداماتي را که دولت آمريکا متعاقب اين حادثه اتخاذ کرد مي توان اين گونه بر شمرد:
الف- استفاده وسيع از ابزار رسانه اي براي ارائه چهره اي خطرناک و خشن از تروريستي که از برداشتي نادرست از آموزه هاي اسلامي بر آمده بودم.
ب- متهم کردن القاعده به انجام اين عمليات.
پ- درخواست از طالبان براي تحويل دادن اسامه بن لادن و تعدادي از سران القاعده
ت- ايجاد ائتلافي مرکب از کشور همسو.
ث- هماهنگي با برخي کشورهاي منطقه براي آغاز عمليات احتمالي نظامي در افغانستان.
ج- ارائه التيماتوم تند به رهبري پاکستان به منظور قطع حمايت از طالبان و همکاري با آمريکا
چ- انجام برخي هماهنگي ها با رهبران جبهه متحد شمال در افغانستان که در حال مبارزه با طالبان بودند.
آمريکا در نهايت 27 روز پس از حادثه 11 سپتامبر و در تاريخ هفتم اکتبر سال 2001 عمليات نظامي خود را در افغانستان به همراه 11 کشور ديگر که عمدتاً عضو ناتو بودند، آغاز کرد. البته آمريکا براي اين حمله مجوزي از شوراي امنيت دريافت نکرد بلکه صرفاً با استناد به قطعنامه هاي ضد تروريستي عمليات خود را شروع کرد.
2- طالبان
تا کنون سندي دال بر دخالت يا اطلاع دقيق رهبري طالبان از عمليات 11 سپتامبر منتشر نشده است. شايد به همين دليل در آن زمان رهبري اين گروه پيشنهاد انتقال اسامه بن لادن به يک کشور اسلامي بي طرف را جهت انجام بررسي هاي لازم پيرامون اين موضوع ارائه کرد. اين پيشنهاد مورد موافقت آمريکا قرار نگرفت و بوش رئيس جمهور اين کشور بر گناهکار بودن بن لادن تاکيد کرد. توني بلر نخست وزير انگليس هم گفت: «يا بن لادن را تحويل دهيد يا قدرت را ترک کنيد.» طالبان از تحويل اسامه بن لادن و همراهانش به آمريکا خودداري کردند و تصميم به مقاومت گرفتند. همراهي پاکستان با آمريکا در آن مقطع تاثير نامناسبي بر روحيه بدنه اين گروه گذاشت و عملاً اين گروه سريع تر از آنچه تصور مي شد با فروپاشي مقطعي مواجه شد و قدرت را ترک کردند. تعدادي از رهبران اين گروه در کوه هاي افغانستان يا مناطق قبايلي پاکستان مخفي شدند و جمعي از فرماندهان آن هم به اسارت درآمدند يا کشته شدند.
3- پاکستان
برخورد اوليه پاکستان با اين حادثه بر اساس آنچه ژنرال مشرف رئيس جمهور وقت اين کشور در کتاب معروف خود تحت عنوان «در خط آتش» نوشته است، پذيرش خواست آمريکا براي همراهي با اين کشور و در مقابله با جريانات تروريستي بود. مشرف در اين کتاب مي نويسد: «بامداد روز بعد (12 سپتامبر) نشست مهمي را در محل استانداري کراچي مديريت مي کردم که آجودان نظامي ام گفت کالين پاول، وزير امور خارجه آمريکا پشت خط تلفن است. گفتم بگوييد که خودم بعداً زنگ خواهم زد اما وي اصرار ورزيدکه از جلسه خارج و به تلفن پاسخ دهم. پاول خيلي صاف و ساده گفت: «يا با ما هستيد يا عليه ما». اين را يک التيماتوم (تهديد خشن دريافتم. هر چند بر خلاف برخي گزارش هاي منتشر شده، اين گفت و گو وارد جزئيات نشد. به او گفتم که با توجه به رنجش سال هاي متمادي پاکستان از ناحيه تروريسم، ما در کنار آمريکا عليه تروريسم خواهيم ايستاد و همراه با اين کشور عليه تروريست ها خواهيم جنگيد. در اين تماس تلفني درباره چيز ديگري مذاکره نشد. فرصت داشتم عميقاً فکر کنم که پس از آن چه رويدادي به وقوع خواهد پيوست. وقتي روز بعد به اسلام آباد بازگشتم، رئيس عمومي ISI که اتفاقاً در واشنگتن به سر مي برد، در مورد جلسه اش با ريچارد آرميتاژ، معاون وزير خارجه آمريکا تلفني به من گزارش داد. به گفته رئيس ISI، آرميتاژ در ادامه گفته هاي کالين پاول با من، ضمن اظهاراتي شديداً غير ديپلماتيک و بي سابقه، گفته بود ما بايد تصميم بگيريم که در جانب آمريکا هستيم يا تروريست ها. او افزوده بود اگر ما جانب تروريست ها را برگزينيم، آنگاه بايد آماده چنان بمباراني باشيم که به عصر حجر باز گرديم. اين تهديد، بي شرمانه و تکان دهنده بود اما روشن بود؛ ايالات متحده آمريکا تصميم داشت، پاسخ دهد و پاسخ هم جدي باشد.» علاوه بر اينها مشرف سه موضوع عدم ايجاد زمينه براي هند به منظور سوء استفاده از اين موقعيت با نزديکي به آمريکا، حفظ توان هسته اي و توازن موجود با هند و همچنين تلاش براي جلوگيري از انهدام تاسيسات اقتصادي کشورش را هم در اتخاذ تصميم خود موثر مي داند. هر چند مشرف پذيرفته بود در کنار آمريکا بايستد اما با اعزام رئيس ISI به قندهار تلاش کرد رهبري طالبان را به تحويل اسامه بن لادن تشويق کند. اين ماموريت به دليل عدم موافقت طالبان ناموفق بود البته ابهامات زيادي در مورد جديت تلاش رئيس ISI براي قانع کردن رهبري طالبان وجود دارد.تحولات بعدي و تعويض وي بر تقويت اين ابهامات افزود. سقوط طالبان آخر بازي براي مقامات اطلاعاتي و نظامي پاکستان نبود. آنها در ابتدا کوشيدند مدل ميانه رويي از طالبان را تحت عنوان گروه خدام الفرقان در تحولات سياسي افغانستان وارد کنند اما در نهايت و در کمتر از يک سال توانستند با يک مهندسي معکوس روند جديدي را آغاز کنند که کماکان ادامه داشته است و در بخش هاي بعد به آن پرداخته خواهد شد.
4- ناتو
سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) که آمريکا مهم ترين و برجسته ترين عضو آن محسوب مي شود، به صورت ويژه اي با اين حادثه برخورد کرد. در کمتر از 24 ساعت پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر، اين سازمان با استناد به ماده 5 اساسنامه خود - اين ماده به اصل دفاع دسته جمعي در پيمان ناتو اشاره کرده است - ضمن محکوم کردن اين حملات، حمايت خود را از آمريکا اعلام کرد. اهميت اين اقدام در آن است که براي اولين بار از آغاز تاسيس اين پيمان در سال 1947 به ماده پنج اساسنامه آن استنادمي شد. اين در حالي بود که در دشوارترين شرايط جنگ سرد که در بسياري از نقاط دنيا شاهد رويارويي دو ابر قدرت سابق بوديم، ناتو که اساساً به منظور مقابله با اتحاد جماهير شوروي سابق ايجاد شده بود، هيچ گاه به اين ماده استناد نکرده بود. بر اساس اين ماده، حمله به يکي از اعضا در آمريکاي شمالي يا اروپا، حمله به همه اعضا تلقي مي شود و ديگر اعضا متعهد مي شوند در دفاع از عضوي که مورد حمله قرار گرفته است، اقدامات لازم را انجام دهند. به اين استناد، حادثه تروريستي 11 سپتامبر، حمله به تمامي اعضاي ناتو تلقي شد و به اساس اقدامات بعدي اين سازمان در حمايت از ايالات متحده آمريکا تبديل شد. در اين راستا مدت کوتاهي پس از حادثه 11 سپتامبر، سيستم کنترل و اخطار هوايي (AWACS) ناتو وارد آمريکا شد تا اين کشور را در زمينه افزايش امنيت هوايي مساعدت کند. ناتو همچنين در اکتبر 2001 عملياتي ضد تروريستي را تحت عنوان «تلاش فعال» در آب هاي مديترانه آغاز کرد تا امنيت اين منطقه را تامين کند. ناتو هم اکنون دامنه فعاليت ها و همکاري هاي خود را با کشورهاي اين منطقه افزايش داده است. از ديگر اقدامات سازمان پيمان آتلانتيک شمالي در حمايت از آمريکا و اقدامات اين کشور پس از حوادث 11 سپتامبر، پذيرش مسئوليت نيروهاي بين المللي کمک به امنيت افغانستان (IASF) بود. بنا به تقاضاي آلمان و از تاريخ 11 آگوست 2003 فرماندهي ISAF عملاً در اختيار ناتو قرار گرفت. در اين مورد هم بايد گفت که براي اولين بار بود که ناتو به حضور عملياتي در کشوري خارج از حوزه سنتي خود مبادرت مي کرد. البته بايد اذعان داشت آغاز حمله نظامي آمريکا به عراق که در تاريخ 20 مارس 2003 آغاز شد و عملاً تمرکز آمريکا را از افغانستان به عراق منتقل کرد. در پذيرش مسئوليت جديد ناتو در افغانستان موثر بوده است.
حمله آمريکا به عراق
حمله آمريکا به عراق که با تمسک به بهانه هاي غير واقعي صورت پذيرفت، نشان داد آمريکا درصدد بهره بردراي از فرصت ايجاد شده حاصل از حادثه 11سپتامبر بوده و موضوع مقابله با تروريسم ديگر اولويت اول آنها نبوده است و هدفي پايدار براي آنها محسوب نمي شود. به همين جهت و با وجود اينکه بر خلاف موضوع افغانستان، تمايلي براي همراهي از سوي جامعه بين الملل وجود نداشت، آمريکا با همکاري واحدهاي نظامي از انگليس و گروه هاي کوچکي از استراليا و لهستان به عراق حمله کرد. سقوط صدام حسين با ايده خاورميانه بزرگ که از سوي نئوکان ها در آمريکا دنبال مي شد، توأم شد. حمله به عراق فضاي جديدي را در منطقه و جهان ايجاد کرد و برخي حمايت هايي را که آمريکا متعاقب حادثه 11 سپتامبر بر اين باور بودند که با تسلط بر عراق، امکان پايه گذاري خاورميانه جديدي را خواهند داشت که در آن ساختار حاکميت هاي موجود در اين منطقه با تغييرات اساسي رو به رو مي شود و جوامع منطقه با مفاهيم مورد نظر غرب، تطبيق بيشتري پيدا مي کنند. در ضمن به صورت ريشه اي با توسعه انديشه هاي تندروانه و افراط گرايانه مقابله خواهد شد. با اين حال تحولات بعدي در اين حوزه به گونه اي پيش رفت که عملاً پروژه خاورميانه بزرگ کنار گذاشته شد. شرايط اجتماعي و فرهنگي جوامع کشورهاي عرب خاورميانه، حساسيت دول حاکم نسبت به ايجاد تغييرات مورد نظر آمريکا، وضعيت ايجاد شده در عراق متعاقب سقوط رژيم صدام حسين و شرايط کلي آمريکا در منطقه از عوامل موثر در اين فرآيند بودند.
وضعيت نيروهاي خارجي در افغانستان
نيروهاي 46 کشور در قالب دو گروه نيروهاي نظامي خارجي در افغانستان حضور دارند. گروه اول با عنوان (OPERATION END UPRING FREEDOM) در واقع کشورهايي هستند که از ابتدا در کنار آمريکا و براي مبارزه با تروريسم وارد افغانستان شدند و کماکان همين دستور کار را دنبال مي کنند. تعداد نيروهاي آمريکايي که در اين قالب تا پايان سال 2009 در افغانستان حضور داشتند حدود 33000 نفر بود که تا پايان شش ماه اول سال جاري ميلادي به حدود 50000 نفر افزايش يافت. در مورد گروه دوم بايد يادآوري کرد در ضميمه شماره يک موافقتنامه بن - که در واقع ماحصل مذاکرات و توافق کشورهاي موثر جامعه بين الملل با گروه هاي افغاني بر سر تعيين مسير دستيابي به ساختاري مطمئن در افغانستان بود. از شوراي امنيت سازمان ملل متحد تقاضا شده است تا تشکيل و آغاز به کار ارتش ملي افغانستان که قادر باشد کنترل امنيت اين کشور را بر عهده بگيرد، شوراي امنيت نيروهايي جهت تامين امنيت کابل و نواحي اطراف به افغانستان اعزام کند تا دولت انتقالي قادر باشد به وظايف خود عمل کند. در 20 دسامبر 2001 شوراي امنيت با صدور قطعنامه 1386 اعزام نيروهاي چند مليتي با نام آيساف (ISAF) را به کابل و نواحي اطراف آن اعلام کرد.بر اين اساس در اولين مرحله، آيساف تحت فرماندهي انگليس و با کمک 18 کشور ديگر شکل گرفت. پس از آن در 20 ژوئن 2002 طبق قطعنامه 1413 شوراي امنيت، فرماندهي نيروهاي آيساف را به ترکيه و سپس در فوريه 2003 طبق قطعنامه 1444 اين شوراها، هدايت نيروهاي آيساف را به صورت مشترک به آلمان و هلند سپرد. در 16 آوريل 2003 پيمان آتلانتيک شمالي طرح حمايت ناتو از نيروهاي حافظ صلح بين المللي در افغانستان را تصويب کرد. بدين ترتيب در 11 آگوست 2003، ناتو رسماً هدايت نيروهاي آيساف را بر عهده گرفت تا براي اولين بار در تاريخ تاسيس آن، دامنه عملکرد اين پيمان را به وراي مرزهاي خود گسترش دهد. ماموريت نيروهاي آيساف تحت فرماندهي ناتو در افغانستان تا اکتبر 2003 تنها به کابل و نواحي اطراف آن محدود مي شد اما پس از مذاکرات انجام شده بين رئيس جمهور موقت افغانستان و دبير کل سابق ناتو، لرد رابرتسونو طبق قطعنامه 1510 شوراي امنيت، دامنه عمليات آيساف به فراتر از کابل گسترش يافت تا تمام افغانستان را در بر گيرد. بدين ترتيب ماموريت نيروهاي ناتو در قالب نيروهاي بين المللي آيساف به تمام سرزمين افغانستان توسعه پيدا کرد. بر همين اساس مقامات ناتو، افغانستان را به لحاظ نظامي به پنج منطقه مرکز، جنوب، غرب، شرق و شمال و هم يک سر فرماندهي کل که بر تمامي اين مناطق اشراف داشته باشد، تقسيم کردند.
در وظايف تعريف شده براي آيساف کمک به شکل گيري نيروهاي امنيتي افغانستان، مشارکت در بازسازي، همکاري در خلع سلاح نيروهاي غير قانوني، همکاري در برخي جنبه هاي مبارزه با مواد مخدر و ارائه کمک هاي بشر دوستانه در نظر گرفته شده بود. يکي از وظايف تعريف شده براي آيساف در افغانستان - همان طور که در بالا ذکر شد - همکاري و مشارکت در بازسازي بود. به همين منظور آيساف به تشکيل تيم هاي بازسازي استاني که به PRT معروف شدند، مبادرت کرد. اين تيم ها متشکل از نيروهاي نظامي و غير نظامي هستند که وظيفه کمک به حکومت افغانستان در بازسازي اين کشور، گسترش کنترل حکومت بر مناطق مختلف کشور و برقراري امنيت در اين مناطق را بر عهده دارند. هر چند هدايت اين تيم ها بر عهده هر يک از کشورهاي عضو ناتو بوده اما فرماندهي نيروهاي نظامي آنها بر عهده مرکز فرماندهي آيساف و در سطح منطقه اي بر عهده قرارگاه هاي فرماندهي منطقه اي است. اولين تيم بازسازي منطقه اي در دسامبر 2002 آغاز به کار کرد و در حال حاضر 27 تيم بازسازي استاني در افغانستان فعال هستند. مجموع نيروهاي آيساف در افغانستان بر اساس اعلام رسمي ناتو 102554 نفر است. جدول زير ترکيب نيروهاي مشارکت کننده را ارائه مي کند.

1
آلبانی
250
17
آلمان
4350
33
لهستان
2500
2
ارمنستان
75
18
یونان
75
34
پرتغال
265
3
استرالیا
1550
19
مجارستان
340
35
رومانی
1140
4
اتریش
3
20
ایسلند
3
36
سنگاپور
4040
5
آذربایجان
90
21
ایرلند
7
37
اسلواکی
290
6
بلژیک
590
22
ایتالیا
3300
38
اسلوانی
75
7
بوسنی
10
23
اردن
6
39
اسپانیا
1415
8
بلغارستان
525
24
کره جنوبی
0
40
سوئد
500
9
کانادا
2830
25
لتونی
170
41
مقدونیه
210
10
کرواسی
280
26
لیتوانی
245
42
ترکیه
1710
11
جمهوری چک
525
27
لوگزامبورگ
9
43
اکراین
15
12
دانمارک
750
28
مغولستان
40
44
امارات عربی
25
13
استونی
155
29
مونته نگرو
30
45
انگلیس
9500
14
فنلاند
115
30
هلند
1705
46
آمریکا
78430
15
فرانسه
3750
31
نیوزلند
155



16
گرجستان
925
32
نروژ
500

جمع کل
119500

نکته قابل توجه اينکه حضور نيروهايي که با عنوان آيساف و با فرماندهي ناتو در افغانستان هستند بر اساس قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل متحد بوده و اين شورا همه ساله حضور اين نيروها را به مدت يک سال تمديد مي کند. در حالي که حضور نيروهايي که در قالب ائتلاف براي مبارزه با تروريسم، تحت فرماندهي مستقيم آمريکا از ابتدا تا کنون قرار داشته اند، مستند به مجوز شوراي امنيت نيست. البته در برخي مصوبه هاي بعدي شوراي امنيت سازمان ملل متحد به حضور اين نيروها در افغانستان اشاره شده است اما هيچ گاه مفهوم اخذ مجوز را تداعي نمي کند. در مورد حضور ناتو در افغانستان بايد به چند نکته که حتي مي توان از آنها با نام چالش هاي فراروي ناتو در اين کشور ياد کرد، توجه داشت:
نخست، هر چند ناتو فرماندهي آيساف را در اختيار دارد و عملاً يک محور عمده در نبردهاي افغانستان بوده اما سياست هاي عملي برخي کشورهاي اروپايي و ترکيه در افغانستان برخاسته از سياست هاي ملي است و آنها را براي پيروي کامل از سياست هاي نظامي آمريکا در افغانستان تمايلي از خود نشان نمي دهند. اين موضوع شکافي را ميان اعضاي اين پيمان ايجاد کرده و از اين رو نوع رفتار کشورهاي عضو ناتو در افغانستان دچار دو دستگي شده است. دوم، ترديد نسبت به ماهيت سياست هاي آمريکا در مورد افغانستان و منطقه، موضوعي است که مانع از اين شده تا برخي اعضاي ناتو حاضر به هزينه منابع خود در مسير خواست هاي آمريکا شوند. سوم، آستانه تحمل برخي اعضايخصوصاً اروپايي ناتو در قبال مشکلات موجود در افغانستان و فشار افکار عمومي کشورشان چندان گسترده و نامحدود نيست. اين موضوع در افغانستان و فشار افکار عمومي کشورشان چندان گسترده و نامحدود نيست. اين موضوع حضور طولاني مدت را - آن هم در شرايط فعلي که آينده نبردها در افغانستان چندان روشن نيست - براي اين کشورها دشوار مي کند.
چهارم، ناتو به گونه اي پيچيده درگير موضوع افغانستان شده و طبيعتاً در اين شرايط موفقيت يا عدم موفقيت در افغانستان بر وجه جهاني اين سازمان و حتي کارکرد آينده آن مستقيماً تاثير خواهد گذاشت. عدم موفقيت ناتو در افغانستان در واقع ناکامي در مقابل جريان هاي تندرو و تروريسم تلقي مي شود و اين موضوع آثار مهمي را نه تنها در اين سازمان بلکه در ساير کشورها بر جاي خواهد گذارد. پنجم، به نظر ميرسد افزايش نيرويي که ناتو در آخرين مرحله - پس از تقاضاي رئيس جمهوري آمريکا در افغانستان و بغداد 7000 نفر - انجام داد، مي تواند از آخرين فرصت هايي باشد که اين سازمان در افغانستان در اختيار دارد. ششم، مجموعه نظرسنجي هاي واقع بينانه انجام يافته در افغانستان، کارنامه اميدوار کننده اي را از وضعيت نيروهاي ناتو نزد افکار عمومي مردم افغانستان، نشان نمي دهد. نظر سنجي يک سال پيش چند شبکه آلماني که در همين راستا صورت پذيرفت، مي تواند قابل توجه باشد. اين نظر سنجي که توسط چند شبکه خبري آلماني در فاصله دسامبر 2008 تا آوريل 2009 ميلادي به صورت شفاهي و با شرکت 1534 نفر انجام گرفت، براي غرب نتايجي نااميد کننده در بر داشت. اين نظر سنجي که در 34 استان انجام شد، نشان داد حمايت مردمي از حامد کرزاي و دولت وي کاهش يافته است. اکنون تنها 40 درصد از افغان ها معتقدند کشورشان در حال حرکت در مسير درست است که اين رقم در سال 2005 ميلادي، 77 درصد بود. اين نظرسنجي حاکي از آن است که ديدگاه مثبت مردم نسبت به ايالات متحده، در مقايسه با سال 2005 ميلادي، از 83 درصد به 47 درصد کاهش پيدا کرده است.
همچنين محبوبيت آمريکا در افغانستان در سال 2008 ميلادي، 18 درصد کاهش يافت که علت آن، کشتار غير نظاميان از سوي ناتو و آمريکا عنوان شد. از سوي ديگر، 77 درصد از پرسش شوندگان، پيشگيري از ادامه اين روند را مهم تر از مبارزه با نيروهاي القاعده و طالبان دانستند و 41 درصد از آنها، نيروهاي غربي را به دليل حملات اشتباه به مردم، مسئول دانستند؛ در حالي که تنها 28 درصد، نيروهاي طالبان و القاعده را به خاطر پنهان شدن در ميان غير نظاميان مقصر تلقي کردند. يکي از مهم ترين نکات نظر سنجي ياد شده، اين است که 25 درصد از مردم افغانستان، از اقدام هاي طالبان و القاعده در حمله به نيروهاي غربي حمايت مي کنند که اين رقم در سال 2006 ميلادي، 13 درصد بود.
منبع:همشهري ديپلماتيک، شماره 43


بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://parcham.forumfa.net
مُشاطرة هذه المقالة على: reddit

تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران :: تعاليق

18 درصد افغان‌ها از افزایش نیروهای خارجی حمایت کردند و ۴۴ درصد خواهان کاهش این نیروها هستند. ‌همچنین ۲۹ درصد مصاحبه شوندگان معتقد بودند سیاست‌های باراک اوباما، می‌تواند وضعیت افغانستان را بهبود ببخشد. نکته جالب اینکه ۳۶ درصد افراد، مسئولیت وضعیت نابسامان کنونی کشور را متوجه نیروهای ناتو، آمریکا و دولت افغانستان می‌دانند که این میزان نسبت به سال ۲۰۰۷ میلادی، ۱۰ درصد افزایش داشته است. ‌تنها ۲۷ درصد مردم نیروهای طالبان را مقصر می‌دانند که این امر نسبت به سال ۲۰۰۷ میلادی در حدود ۹ درصد کاهش داشته است‌.(5 ) .
البته چند ماه پس از این نظر سنجی ، اقدام مشابهی توسط چند شبکه خبری با محوریت بی بی سی صورت پذیرفت که به شکل غیر قابل باوری نشان از خوش بینی مفرط مردم نسبت به وضعیت موجود در افغانستان داشت . این نظر سنجی در همان زمان نیز با تردیدها و ابهامات فراوانی مواجه گردید . تحولات بعدی و از جمله اقدام مشابه پنتاگون که در ماههای بعد از آن صورت پذیرفت ، غیر واقعی بودن نظر سنجی که با محوریت بی بی سی انجام شده بود را تائید نمود .

ه : ارزیابی سیاستهای طرفهای موثر در افغانستان :
1- آمریکا
سیاستهای آمریکا در افغانستان را بصورت کلی می توان به دو دوره دوران زمامداری بوش و اوباما تقسیم نمود .
هر چند مبارزه با تروریسم و حضور نظامی گسترده در منطقه در دوره بوش آغاز گردید اما دستاوردهای چندانی را نمی توان برای این دوران از سیاستهای آمریکا ترسیم نمود . حمله به عراق در واقع به مفهوم عبور از موضوع مبارزه با تروریسم توسط آمریکا و ایجاد تردید جدی در میان هم پیمانان این کشور نسبت به جدی بودن این مبارزه ولو در افغانستان بود ، تاکید بیش از اندازه بر نظامی گری ، عدم وجود استراتژی مناسب برای کنترل رفتارهای دوگانه پاکستان و همچنین عدم توجه لازم به موضوع مواد مخدر و تاثیر آن بر توسعه فعالیت گروههای شورشی در افغانستان از جمله موارد مهمی بود که مانع از کسب دستاورد موثر برای آمریکا در افغانستان و در دوره بوش گردید .
سیاستهای جاری آمریکا در قبال افغانستان پس از بوش را باید در قالب دو راهبردی که اوباما در ابتدا و انتهای سال 2009 اعلام نمود مورد ارزیابی قرار داد
از نظر اوباما، افغانستان و بخشهائی از شمال پاکستان جبهه اصلی جنگ با تروریسم است. اوباما معتقد بود که انتقال تمرکز جنگ از افغانستان به عراق انحراف از مسیر مبارزه با تروریسم بود . وی تعهد کرد تا نیروهای آمریکا را از عراق فرا بخواند و آنها را با هدف سرکوب طالبان و شبکه القاعده به کمک نیروهای نظامی‌اش به افغانستان بفرستد. اوباما در ابتدا اعلام کردکه نیروهای آمریکایی دست به حملات نظامی پیشگیرانه به مناطق تحت نفوذ طالبان و القاعده درخاک پاکستان خواهد زد، حتی اگر اسلام‌آباد با آن مخالفت کند.
در داخل آمریکا درخصوص استراتژی جنگ در افغانستان دو جریان اصلی وجود دارد: جریان نخست دعوت به عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از این کشور می‌کند و معتقد است که اداره امور این کشور باید به مردم واگذار شود. جریان اول چنین استدلال می‌کند که هیچ قدرتی در طول تاریخ نتوانسته است براین کشور سلطه پیدا کند. این جریان می‌گوید که واشنگتن باید کمک کند تا به یک مصالحه سیاسی با جناح میانه‌رو جنبش طالبان دست یابد. این امر می‌تواند تضمین کننده عدم استفاده از خاک افغانستان برای شروع حملات تروریستی برضد متحدان آمریکا باشد، اما عقب‌نشینی آمریکا از افغانستان از نظر این جریان، به معنای عدم تلاش برای تعقیب شبکه القاعده نیست. گروهی از تحلیلگران و استراتژیستهای واشنگتن طرفدار این جریان هستند.
جریان دوم که اکثر تحلیلها ونوشته‌های محافل سیاسی و رسانه‌ای آمریکا آن را بیان می‌کنند، برضرورت حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان تاکید دارد. این جریان براین باور است که مسئله افغانستان با بسیاری از مسائل اساسی موردنظر آمریکا چون جنگ برضد تروریسم، منازعه برسر انرژی در آسیای میانه، پرونده هسته‌ای ایران و مقابله با محور چینی - روسی، پیوستگی و ارتباط نزدیک دارد. بدین علت این جریان خواستار افزایش تعداد نیروهای آمریکایی و بین‌المللی در افغانستان با هدف سلطه برآن و رهایی از القاعده و جنبش طالبان است.( 6 )
محورهای هر یک از دو راهبرد اعلام شده از سوی اوباما بدین شرح می باشد:
راهبرد اول :


  • - تاکید بر عدم موفقیت مبارزه با تروریسم ظرف 7 سال گذشته و تسلط مجدد طالبان بر بخشهائی از افغانستان و پاکستان

  • - استفاده رهبری القاعده از مناطق مرزی پاکستان بعنوان عقبه و اینکه این مناطق مهمترین تهدید علیه مردم آمریکا می باشد .

  • - حکومت افغانستان نباید در اختیار طالبان قرار گیرد . طالبان زمینه رشد و تحرک القاعده را فراهم می آورند .

  • - تاکید بر درستی تصمیمی منخذه مبنی بر قرار دادن افغانستان و پاکستان در یک مجموعه .

  • - تاکید بر بین المللی بودن تهدید القاعده .

  • - توجه به اینکه هدف از حضور در افغانستان مقابله با دشمنان آمریکا و نابودی القاعده در افغانستان و پاکستان می باشد .

  • - خطرناک قلمداد نمودن القاعده حتی برای ثبات و امنیت پاکستان .

  • - ابراز نارضایتی از نحوه برخورد پاکستان با القاعده و شبه نظامیان .

  • - توجه به توسعه اقتصادی پاکستان و خصوصا مناطق قبایلی بعنوان یکی از راهکارهای دور نمودن مردم از افراط گرائی .

  • - تاکید بر واگذاری امنیت به افغانها با تسریع در بازسازی ارتش و پلیس این کشور و اشاره به سال 2011 بعنوان سقف زمانی آموزش افغانها .

  • - اشاره به ضرورت بومی نمودن تمامی امور در افغانستان با اعزام مشاورین غیر نظامی بیشتر .

  • - توجه به موضوع آشتی ملی در افغانستان .

  • - تشکیل گروه تماس برای موضوع افغانستان و پاکستان .

  • - افزایش تعداد 17000 نیروی نظامی جدید برای ادامه مبارزه و همچنین 4000 نیروی مناسب برای تسریع در آموزش ارتش و پلیس افغانستان .
راهبرد دوم :


  • - افزایش 30000 نیروی نظامی آمریکائی جدید و تقاضای اعزام 5 تا 10 هزار نیروی نظامی از سوی سایر کشورهای عضو ناتو برای حضور در افغانستان .

  • - تاکید بر تسریع آموزش نیروهای نظامی و پلیس افغانستان با هدف تسریع در انتقال مسئولیتهای امنیتی به مقامات محل .

  • - تعیین جولای 2011 بعنوان تاریخ آغاز خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان ( هر چند منوط به شرایط در زمان مذکور گردیده است . ) .

  • - تمرکز بیشتر بر مبارزه با القاعده در مقایسه با طالبان و حمایت علنی و صریح از پیوستن طالبانی که از تروریسم فاصله می گیرند به ساختار حکومت افغانستان .
مقایسه دو راهبرد اعلامی از سوی اوباما بخوبی تفاوتهای میان این دو متن را که هر دو در یک سال طراحی و اعلام شده اند را نشان می دهد . برخی از این تفاوتها را می توان به شرح ذیل بر شمرد :


  • 1- در متن دوم تمایز بیشتری میان طالبان و القاعده ایجاد و آشکارا این تفاوت در نحوه برخورد با هر کدام تعریف شده است . در متن دوم پذیرش طالبان بصورت ضمنی و بیش از گذشته مورد تائید قرار گرفته و از تلاشهای دولت افغانستان برای مذاکره با آنان ( تحت شرایط خاص ) حمایت شده است .

  • 2- فشار بر دولت افغانستان در متن دوم و بر خلاف متن اول شدید شده و حتی اصطلاح ندادن چک سفید را که در متن اول در مورد پاکستان بکار برده بود در مورد افغانستان بکار برده است . همچنیم متن دوم تاکید می دارد که تمرکز ارتباط آمریکا بر دولت مرکزی افغانستان محدود نشده و به صراحت از تعامل مستقیم با استانداران و رهبران محلی به منظور پیشبرد امور صحبت شده است .

  • 3- در متن دوم آشکارا تغییر لحن در مورد پاکستان و در مقایسه با متن اول مشهود بوده و در متن دوم بر خلاف متن اول ، تهدید پاکستان جای خود را به مشارکت داده و حمایت همه جانبه از اسلام آباد مورد توجه قرار گرفته است . بر این اساس سیاست افغانی واشنگتن بر مبنای کار نزدیک با اسلام آباد تعریف و جایگاه پاکستان در این رابطه ارتقا پیدا کرد .

  • 4- در متن دوم نشانه ای از پیگیری موضوع گروه تماس که در متن اول مورد توجه قرار گرفته بود ، وجود نداشت . این موضوع می توانست به مفهوم این باشد که واشنگتن علاقه ای به ایجاد گروهی که ممکن است لزوما تحت اختیارش نباشد نداشته و می خواهد در چارچوب تعاملات دو جانبه با طرفهای مختلف موضوع افغانستان را پیگیری نماید .

  • 5- استفاده از دیپلماسی عمومی و تلاش برای ارتباط مستقیم با افکار عمومی افغانستان و پاکستان نیز از جمله مواردی بود که به همراه موضوع تعیین تاریخ آغاز خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان در متن دوم مورد استفاده قرار گرفته بود .
به نظر می رسد حوادث اتفاق افتاده در حد فاصل راهبرد اول اوباما با راهبرد دوم وی که شامل برگزاری انتخابات ناقص ریاست جمهوری در افغانستان که منشا اختلاف و تعارض داخلی گردید ، حجم گسترده تحرک طالبان که عملا بخش قابل توجهی از مردم این کشور را از حاضر شدن برای رای دهی محروم نمود و عدم موفقیت نیروهای نظامی موجود در افغانستان در کنترل این حوادث موجب تغییر نظر اوباما و مشاورینش گردید و در واقع چند نکته را برای آنها روشنتر نمود :
اول : شرایط افغانستان پیچیده تر از آن است که تصور می گردید و امکانی برای دستیابی به یک پیروزی نظامی وجود ندارد .
دوم : اهمیت نقش کلیدی پاکستان در استقرار ثبات در افغانستان آشکارتر گردید . البته این نقش در بعد سلبی آن بوده و این نکته مورد توجه مقامات آمریکائی قرار داشته و به همین جهت مفهوم این توجه ایجاد اعتماد نسبت به سیاست افغانی اسلام آباد به نظر نمی رسد ، هر چند ممکن است نتیجه در هر صورت دادن امتیاز باشد .
سوم : عدم امکان حذف طالبان بصورت نظامی برای تیم سیاست سازان آمریکا مشخص گردید .
چهارم : این نکته که تمرکز بر القاعده پتانسیل بیشتری برای تقویت همکاری دسته جمعی ایجاد می نماید بیشتر مورد توجه قرار گرفت .
نکته ای که در انتهای این موضوع قابل یادآوری می باشد این است که اوباما پس از رویکار آمدن مبادرت به تعویض وزیر دفاع ننمود و از ادامه کار وزیر دفاع دولت بوش حمایت نمود . مفهوم این موضوع می تواند این باشد که اولا کماکان پرونده افغانستان در آمریکا در اختیار پنتاگون بوده و ثانیا اوباما حداقل در کوتاه مدت تصمیم به تغییر رویکرد نظامی نسبت به افغانستان ندارد .
2- پاکستان
در مورد پاکستان ابتدا باید به این نکته توجه نمود که در این کشور از سالها قبل سه موضوع هسته ای ، افغانستان و کشمیر مستقیما و مستقلا در اختیار سرویس اطلاعات ارتش یا همان ISI ( INTER - SERVICES INTELLIGENCE ) قرار داشته و دولتهای غیر نظامی قادر به تاثیر گذاری بر فرآیند تصمیم گیری این نهاد قوی اطلاعاتی نمی باشند . همچنین این نکته نیز حائز اهمیت است که موضوع هند همواره از مهمترین مولفه های تدوین سیاستهای نظامی و سیاسی پاکستان در سطح منطقه و یا فرامنطقه ای بوده است .
بررسی تحولات دهه های 80 و 90 میلادی و نقش پاکستان در حمایت از نهضت مقاومت افغانستان نشان می دهد تجربه حمایت از مجاهدین افغانستان که نهایتا منجر به خروج ارتش شوروی سابق و سقوط آخرین دولت دست نشانده آنها در کابل گردید ، ارزش امکان استفاده از گروههای تندرو با انگیزه اسلام خواهی در جهت دستیابی به اهداف و منافع منطقه ای را برای آنها واضح و این موضوع محور اصلی سیاست منطقه ای ISI در حوزه های افغانستان و کشمیر گردید . شکل گیری گروههای تندرو در حوزه کشمیر نظیر لشگر طیبه و و رویگردانی نسبی ISI از جریاناتی نظیر کنفرانس حریت و همچنین شکل گیری طالبان و نوع تعامل و رابطه ISI با آنها در حوزه افغانستان بخوبی تمرکز این نهاد پر قدرت امنیتی پاکستان بر این موضوع را نشان می دهد .
در مورد سیاستهای پاکستان در قبال افغانستان پس از حمله آمریکا به این کشور و سقوط طالبان به نظر می رسد در کوتاه مدت نوعی سردرگمی در سیاستهای آنان وجود داشت و اراده جدی برای بازگشت به سیاستهای گذشته بصورت قوی مشاهده نمی شد و شاید ار همین رو بود که در آن هنگام ابتدا درصدد شکل دهی به طالبان میانه رو تحت نام مجموعه خدام الفرقان و مشارکت دهی آنان در ساختار سیاسی ایجاد شده در افغانستان داشتند که مورد موافقت هیچیک از طرفهای داخلی و خارجی قرار نگرفت . اما پس از مدت کوتاهی پاکستان مجددا بازی دو گانه ای را طراحی و آنرا مبنای رفتار خود در حوزه افغانستان و در تعامل با آمریکا و جهان غرب قرار داد . پاکستانیها با خط کشی میان طالبان و القاعده ، سیاست اعمالی خود را بر مبنای همکاری با غرب و آمریکا در مورد القاعده و آن هم بصورت موردی و بنا بر ضرورت قرار داده اما در ارتباط با طالبان افغانی به سیاست گذشته رجوع و اساس کار را بر استمرار حمایت از طالبان و حفظ آنها قرار دادند . در همین راستا مناطق قبایلی شمال پاکستان ( مناطق آن طرف خط دیوراند در داخل پاکستان مشتمل بر هفت منطقه باسآمی وزیرستان شمالی ، وزیرستان جنوبی ، کروم ، اورکزی ، خیبر ، مهمند و باجور که از ابتدا و بصورت مستقیم و در چارچوب قوانین مرکزی پاکستان اداره نمی شد و روابط و ساختار قبیله ای موجود نقش موثری در شکل دهی رفتار مردم محل داشتند ) منطقه امن القاعده ، طالبان و سایر گروههای شورشی افغان به منظور انجام آموزشهای لازم و عقبه مطمئن برای درمان مجروحین ، اخذ آمادگی برای تهاجمات لازم به نیروهای خارجی قرار گرفت ، ایجاد تسهیلات برای انتقال منابع مالی به این گروهها و فراهم آوری زمینه برای رفع نیازهای تسلیحاتی آنان از دیگر فعالیتهائی بود که در دسنور کار ISI قرار گرفت .
حمایت پنهان از تندروی و افراط گرائی منجر به قوام گروههای تندروی پاکستانی که بعضا به طالبان پاکستانی موسوم گردیدند نیز شد . این گروهها در واقع حامیان پاکستانی طالبان افغانی در مقابله با نیروهای خارجی بودند . این گروههای تندرو پاکستانی دو رویکرد مشخص در حوزه پاکستان از خود نشان دادند ابتدا مبادرت به تغییر بافت سنتی نقش و نفوذ رهبران قبایل در مناطق قبایلی پاکستان نموده و همانطوری که در سالهای اشغال افغانستان این تغییر رهبری در قبایل از میر و ملک و خان و بزرگ قبیله به مولویها منتقل گردید ، در مناطق قبایلی پاکستان نیز این تغییر را که بعضا بشکل خشنونت آمیز و با حذف فیزیکی صورت می پذیرفت انجام دادند . و دوم گروههای تندرو در پاکستان دیگر قائل به استفاده ابزاری از خود نبوده و درصدد جلب مشارکت سیاسی در قدرت ولو در مقیاسهای منطقه ای بودند . این موضوع عامل اختلاف برخی از این گروهها با ارتش پاکستان گردید . توافق ژنرال مشرف با این گروهها در وزیرستان و توافق دولت زرداری با آنها در منطقه سوات را بعنوان نمونه های آشکاری از این رویکرد می توان تلقی نمود . هر چند هر دو توافق به نتیجه نرسید و نهایتا ارتش ناگزیر از آغاز درگیری با این گروهها شد اما این سیاست ارتش پاکستان هیچگاه متوجه طالبان افغانی نبوده و رفتار گذشته کماکان در مورد آنها ادامه یافت .
سیاست دولت اوباما در مورد پاکستان بر پایه کمک به تقویت ساختارهای غیر نظامی در این کشور و تضعیف تدریجی نقش ارتش در ساختارسیاسی و تصمیم گیری و هدایت آن در راستای مقابله با تروریسم و افراط گرائی و در واقع قرار گرفتن در چارچوب رفتارهای حرفه ای قرار گرفته و باستثنای کمکهای موردی در حوزه های مختلف ، اعطای کمک 5/7 میلیارد دلاری را علیرغم مخالفت برخی گروههای داخلی و حتی ارتش با شرایط ناظر بر اعطای این کمکها ، در ظرف مدت 5 سال تصویب و در حال اجرائی نمودن آن است . اما این سیاستها تا کنون منجر به تغییر عملی رفتار افغانی ISI نگردیده است . به نظر می رسد ارتش پاکستان و ISI شرایط کشورشان را به سمتی هدایت نموده اند که در نهایت طرفهای خارجی ناگزیر از پذیرش نقش برتر ارتش در کلیه تحولات آن گردند .
دستگیری تعدادی از فرماندهان ارشد طالبان افغانی که در دو ماه ابتدای سال جاری میلادی صورت پذیرفت در نگاه برخی به مفهوم نشانه هائی از آغاز تغییر در سیاست افغانی اسلام آباد تلقی گردید اما ارزیابیهای بعدی نشان داد که اولا این دستگیریها با هدف ممانعت از شکل گیری هر گونه تعامل مستقل میان برخی جناحهای طالبان افغان با دولت این کشور و یا سایر طرفها بوده و هر طرفی وارد این مسیر گردد با نتیجه ای بهتر از سرنوشت این فرماندهان مواجه نخواهد گردید و ثانیا این پیام غیر مستقیم را برای طرف آمریکائی داشت که کلید تعامل با طالبان کماکان در اختیار طرف پاکستانی است .
موضوع مهمی که در این رابطه قابل توجه محسوب می گردد این است که خواست واقعی پاکستان و یا ISI از موضوع افغانستان چه می باشد ؟ قدر مسلم تا کنون این خواست بیان نشده ( هر جند نزد خود آنها قطعا تعریف شده است ) . به سختی میتوان باور نمود که موضوعاتی نظیر به رسمیت شناختن خط مرزی دیوراند و یا موضوعاتی نظیر پذیرش حق پاکستان در مورد آبهای مرزی با طرف افغانی و یا حتی هندی کلید این معما در طرف پاکستان تلقی گردد . به نظر می رسد از دید نظامیها موقعیت ژئو استراتژیک پاکستان نه تنها نیازدائمی به افغانستان بعنوان عمق استراتژیک را ایجاب می نماید بلکه ممانعت از حضور هند در افغانستان و استفاده احتمالی از آن علیه پاکستان کابوسی مستمر برای این مقامات نظامی است . از سوی دیگر افغانستان پل ارتباطی میان پاکستان و آسیای میانه و بالطبع واسطه خط انتقال انرژی و ترانزیت شمال به جنوب که موجب افزایش مزیتهای پاکستان و ایجاد فرصتهای فراوان برای آنان خواهد گردید بوده است . اگر این دیدگاه را بعنوان پایه نظری و عملی سیاست واقعی پاکستان در قبال افغانستان تصور نمائیم ، آینده دستیابی به ثبات در چارچوبهای تعریف شده فعلی امری دور خواهد بود .
3 - افغانستان
افغانستان از آغاز سال 2002 که ساختار جدید حاکمیتی و بر مبنای توافق بن در آن شکل گرفت تا کنون دستاوردها و پیشرفتهائی داشته است . تدوین قانون اساسی جدید و بخشی دیگر از قوانین مورد نیاز ، اجرائی نمودن ساختارهای جدید ، برگزاری انتخابات سراسری ، تشکیل پارلمان و مجلس سنا ، ارتقای وضعیت آموزش و پرورش و بهداشت در سطوح مختلف ، کاهش نرخ مرگ و میر و افزایش نرخ باسوادی ، توسعه اقتصادی و افزایش نرخ پول ملی ، جذب سرمایه گذاری خارجی و داخلی ، تنظیم قوانین گمرگی و بهره برداری از منافع آن بعنوان عمده ترین منبع درآمد ملی ، توسعه سیاستهای بانکی و مواردی از این قبیل را می توان بعنوان بخشی از دستاوردها ذکر نمود .
در حوزه سیاست خارجی نیز به نظر می رسد رئیس جمهور این کشور ظرف دو سال گذشته در تلاش برای ایجاد نوعی توازن در سیاست خارجی خود و به نوعی فاصله گرفتن از وابستگی کامل به یک کشور خاص بوده است . افزایش تعامل با کشورهای منطقه در این راستا ارزیابی می شود .
از سوی دیگر این کشور با چالشهای عمده ای مواجه است که عملا چشم انداز آینده را مبهم نموده است . ثبات و امنیت بعنوان عمده ترین چالشی است که این کشور با آن روبرو می باشد . هر چند این وظیفه ای است که بخش عمده آن و حداقل تا شکل گیری ارتش و پلیس افغانستان بصورت مشخص بر عهده نیروهای خارجی گذارده شده است اما اثرات این بی ثباتی بر توان و سیاستهای ملی دولت افغانستان تاثیر گذار می باشد، فساد گسترده مالی و اداری تقریبا در تمامی ساختار حاکمیتی افغانستان امری مسلم و تاثیر گذار بر کارکردهای این دولت می باشد . گزارش سازمان شفافیت بین المللی که در نوامبر سال 2009 منتشر گردید افغانستان را دومین کشور دنیا به لحاظ رشد و توسعه فساد معرفی نموده است ( 7 ) سوء مدیریت و ناکارآمدی دو چالش عمده دیگری است که مستقیما ساختار دولت افغانستان را نشانه رفته است . عدم مبارزه جدی با فساد دولتی بحرانی است که مبتلابه دولت افغانستان بوده و انواع ملاحظات قومی ، سیاسی و غیره که تماما ناشی از ضعف و یا عدم وجود اراده برای مقابله با این پدیده بوده کاملا مشهود می باشد . نگاهی به گزارشات منتشره توسط نهادهای بین المللی بخوبی این نارسائی در ساختار دولت را نشان می دهد . در مورد ناکارآمدی ذکر این نکته کافی است که دولتی که حتی قادر به تامین تنها بودجه جاری خود نبوده و بخشی از آن را به همراه تمام بودجه عمرانی خود از محل کمکهای خارجی تامین و نیاز شدیدی به بازسازی ساختارهای اساسی اقتصادی خود دارد در حوزه های مهم قادر به جذب بودجه عمرانی برای رفع مشکلات خود نبوده و بخشی از این بودجه برگشت می خورد . در این راستا باید اشاره نمود که در شش ماه نخست سال گذشته کابینه افغانستان تنها موفق به جذب 28% از بودجه عمرانی مصوب خود داشتند .بعید به نظر می رسد با عنایت به نیاز فراوان افغانستان به توسعه اقتصادی ، دلیلی به جز ناکارآمدی بتوان برای این ضعف جستجو نمود . ( 8 )
دو چالش دیگری که به نظر می رسد دولت افغانستان از آن رنج می برد یکی واگرائی است که در درون ساختار حاکمیت افغانستان ایجاد و با کوچکترین مشکلی خود را نشان می دهد . این چالش بویژه پس از انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری در افغانستان نمود عینی تری پیدا کرد . بروز اختلاف میان پارلمان و دولت بر سر معرفی سایر اعضای کابینه ،واختلاف بر سر لایحه جدید انتخابات را می توان نمونه ای از این موضوع قلمداد نمود . و یا در سطحی دیگر عدم حل قطعی مشکل میان کوچی ها با هزاره ها که همه ساله موجد بحران داخلی می شود و منجر به صف بندی حتی میان برخی اعضای پارلمان با دولت می گردد را می توان بعنوان شاهدی بر این موضوع ذکر نمود . در واقع بروز اختلاف میان نهادهای مختلف یک حاکمیت امری معمول و عادی است ، اما در مورد افغانستان این اختلافات که بعضا با درک متناقض از مفهوم توزیع قدرت در ساختار حاکمیت توام گردیده ، زمینه ای مناسب برای واگرائی تولید و بر بحران بی اعتمادی داخلی افزوده است . همچنین می توان به شکافی که میان مردم و بخشهائی از حاکمیت ظرف سالهای اخیر ایجاد گردیده نیز بعنوان یک چالش مهم اشاره نمود . این چالش در واقع ناشی از ایجاد نوعی ناامیدی در میان مردم از برآورده نشدن توقعات و مطالبات آنها در حوزه های مختلف برمی گردد . گزارشات متعددی در این زمینه وجود دارد ، گزارش اخیر پنتاگون تصریح می دارد کمتر از 25% ار اهالی مناطقی از افغانستان که از نظر نظامیان آمریکائی مناطق مهم و کلیدی محسوب می شوند از دولت حامد کرزی حمایت و نسبت به آن علاقه نشان می دهند . ( 9 )
در کنار تمامی موارد فوق نوعی بی اعتمادی میان دولت افغانستان با برخی حامیان خارجی آن نیز ایجاد شده است . حامیان خارجی با بزرگ نمودن مشکلات داخلی دولت ، ناکامیهای خود را ناشی از ضعف ، فساد و سوء مدیریت در دولت افغانستان دانسته و اظهارات صریحی در این رابطه بیان داشته اند . دبیر کل سابق سازمان پیمان همکاری آتلانتیک شمالی یا همان ناتو در مقاله ای که در 18 ژانویه سال 2010 در روزنامه آمریکائی واشنگتن پست نوشت تاکید نمود که فساد و بی کفایتی دولت افغانستان به همان اندازه وجود شورشیان ، در بی ثباتی مزمن این کشور نقش دارد . در مقابل به نظر می رسد دولت افغانستان در یک موضع انفعالی و عکس العملی با کشاندن برخی اختلافات خود با کشورهای خارجی به افکار عمومی و تحریک احساسات ملی هم درصدد افزایش محبوبیت داخلی است و هم علاقمند است با ارسال این پیام به خارجی ها به آنها بگوید که افزایش حساسیت افکار عمومی افغانستان علیه نیروهای خارجی امری کاملا میسر و ممکن است ، و در واقع بدین روش از فشار وارده بر خود بکاهد .
آخرین موضوع قابل توجه در این بخش نوع رویکردی است که طرفهای مختلف نسبت به گروههای شورشی و از جمله طالبان از خود نشان داده اند . آنچه به نظر می رسد دولت افغانستان بر آن اصرار داشته و موفقیت در آن را کلید حل بخش عمده ای از مشکلاتش تلقی می نماید جذب این گروهها در ساختار حاکمیت افغانستان و نادیده انگاشتن عملکرد گذشته آنها با هدف دستیابی به صلح و ثبات می باشد . در همین راستا مبادرت به برگزاری جرگه مشورتی صلح از جمله روشهای اجرائی است که مورد نظر دولت و رئیس جمهور این کشور قرار دارد . از سوی دیگر این موضوع دقیقا از موارد اختلاف دولت افغانستان با عمده ترین هم پیمان خارجی آن یعنی آمریکا می باشد . موضع صریح آمریکا در این رابطه را می توان از اظهار نظر هول بروک نماینده ویژه آمریکا برای افغانستان و پاکستان درک نمود . وی طی اظهار نظری در هاروارد به تفاوتهای میان REINTEGRATION با RECONCILIATION پرداخته و تصریح می کند که دولت آمریکا علاقه ای به RECONCILIATION یعنی تعامل از بالا به پائین و به بیان دیگر توافق با سران گروههای شورشی و از جمله طالبان نداشته و سیاست تعامل با طالبان را در قالب سیاست REINTEGRATION یعنی تعامل از پائین به بالا و جذب بدنه گروههای شورشی و برخورد با سران این گروهها را دنبال می نماید . ( 10 ) این در حالی است که سیاست دولت افغانستان دقیقا در جهت خلاف و عکس سیاست آمریکائیها می باشد . شاید از همین جهت بود که برگزاری جرگه مشورتی صلح که برای هشتم اردیبهشت برنامه ریزی شده بود به بعد از سفر رئیس جمهور افغانستان به آمریکا موکول و در مورخ 12 خرداد آغاز گردید . در واقع دولت افغانستان درصدد است تا تصمیمات این جرگه مشورتی صلح را که قاعدتا امری از قبل هماهنگ و تنظیم شده است را بعنوان خواست و مطالبه عمومی مردم قلمداد و با این روش فشار بر همپیمانان خارجی خود را برای پذیرش نظراتش بیشتر نماید .
در همین رابطه نوع رویکرد و توقع دولت افغانستان از این جرگه و تعامل با گروههای شورشی نوعا خوش باورانه به نظر می رسد . البته این موضوع که اصرار دولت افغانستان برای دستیابی به توافق با گروههای شورشی برخواسته از یک اراده واقعی است و یا صرفا این هدف را دنبال می کند تا این ابزار را از دست سایرین خارج تا امکان استفاده از آن علیه دولتش نباشد موضوع جداگانه ای است اما چنانچه این رویکرد دولت واقعی باشد آنرا باید نوعی فرار از حقیقت تلقی نمود . در شرایطی که امکان همگرائی میان رئیس جمهور افغانستان با افرادی که در ساختار حاکمیتش قرار داشته و 9 سال قبل همه سوار بر یک قطار به مقصد رسیده و به ساختن حاکمیت جدید مبادرت ورزیدند کم و در حال تضعیف شدن می باشد و یا حمایت کشورهای خارجی از دولت فعلی در این موضوع چندان قوی به نظر نمی رسد و تضمینی برای اجرائی شدن توافقات وجود ندارد ، چگونه می توان توقع داشت گروههائی که مسلحانه و برای براندازی مبارزه می کنند و در شرایط نسبتا مناسبی هستند آماده برقراری تعامل مثبت با این دولت گردند ؟ در ادامه همین موضوع بی توجهی عمدی به نقش پاکستان و تاثیری که بر گروههای شورشی دارد نیز به حل مشکل احتمالا کمک نخواهد کرد .
4 - چین
چین با افغانستان کمتر از 100 کیلومتر مرز مشترک دارد که در ارتفاعات کوهستانی واقع شده است . هر چند هم مرزی افغانستان با استان سین گیانگ و نگرانی از سرایت اندیشه های تندروانه اسلامی همواره مد نظر مقامات پکن قرار داشته است اما در طول دهه های اخیر اصولا از ورود مستقیم به تحولات سیاسی و نظامی در افغانستان پرهیز نموده و در مقابل علاقمندی خود را جهت صدور کالا ، خدمات فنی و مهندسی و اجرای پروژه های بزرگ اقتصادی نشان داده است . گزارشات منتشره حاکی از این است که پکن در لیست کشورهای صادر کننده کالا به افغانستان مقام قابل توجهی را به خود اختصاص داده است . (11 ) . پیروزی در مناقصه معدن مس عینک که در نزدیکی استان لوگر در افغانستان قرار دارد و رقم این قرارداد به بیش از 2 میلیارد دلار می رسد ( هر چند این پیروزی با شبهاتی مواجهه و منجر به عدم انتخاب وزیر معادن افغانستان در کابینه جدید این کشور گردید ) و یا نقش خوب شرکتهای چینی در اخذ پروژه های بازسازی افغانستان از بانک توسعه آسیائی و یا سایر منابع کمک کننده بین المللی از جمله نمونه های دیگری از علاقمندی پکن به موضوعات تجاری و اقتصادی است . در واقع پکن از پنجره گسترش حضور اقتصادی در کشورهای آسیای میانه و افغانستان آینده روابط خود را ترسیم و در حوزه های مناقشه برانگیز مانند افغانستان از ورود مستقیم خودداری نموده است . نگاهی به توسعه حضور پکن در تعاملات گازی و نفتی با ترکمنستان و قزاقستان نیز در شناخت رویکرد پکن که مبتنی بر اصل منافع محور می باشد موثر است . از سوی دیگر پکن روابط کاملا متمایزی با اسلام آباد در طول دهه های گذشته داشته و این روابط حوزه های مختلف سیاسی ، اقتصادی و نظامی را شامل شده است . به بیان دیگر پکن در واقع اسلام آباد را بعنوان گرانیگاه سیاست منطقه ای خود در مورد افغانستان برگزیده و با توجه به وجود رقابتهائی که با دهلی نو و مسکو دارد به نظر می رسد ترجیح داده باستثنای موضوعات اقتصادی و تجاری ، در مورد سایر مسائل افغانستان با نوعی بی تفاوتی برخورد و متقابلا به تحکیم روابط خود با اسلام آباد بپردازد .البته پکن همواره از موضع مبارزه با تروریسم حمایت نموده است .
5 - روسیه
روسیه بعنوان میراث دار شوروی سابق در طول سالهای پس از حادثه 11 سپتامبر تا کنون هنوز نتوانسته به جایگاه مورد نظر خود در افغانستان دست پیدا نماید . روسیه هر چند با بخشش بدهیهای دولت افغانستان سعی داشت تا ضمن جلب اعتماد دولت و مردم این کشور در واقع موانع قانونی مقابل خود بر اساس قوانین جاری کشورش را برطرف و حضور پررنگتری در مسائل اقتصادی این کشور پیدا نماید اما در عمل نقش محدودی نه تنها در حوزه بازسازی بلکه در سایر امور اقتصادی افغانستان دارد . روسها بویژه علاقمند هستند تا با انجام حمایتهای لازم ساختار روسی به جا مانده از زمان حضور شوروی سابق را در ارتش این کشور و در کنار ساختار جدید غربی حفظ تا امکان حضور در آینده و در این حوزه را برای خود نگه دارند . امتیازی که روسها در این رابطه از آن برخوردارند حضور تعدادی از عناصر آموزش دیده در شوروی سابق در قالب برخی احزاب و یا در ساختار بخشهائی از حاکمیت افغانستان اعم از مجلس نمایندگان و یا بدنه دولت می باشد . البته این روند به تدریج در حال کم رنگ شدن است . هر چند روسها با ناتو و آمریکا تعاملاتی را در مورد افغانستان آغاز و بارزترین نمونه این تعاملات را می توان در صدور مجوز ترانزیت اقلام مورد نیاز ارتش آمریکا و ناتو از فراز خاک روسیه و یا استفاده از مسیرهای زمینی روسیه و برخی کشورهای آسیای میانه به مقصد افغانستان و همچنین موافقت دولت جدید قرقیزستان با تمدید قرارداد استفاده از پایگاه هوائی مناس توسط آمریکا ارزیابی نمود ، اما روسها بصورت جدی از توسعه نفوذ ناتو در حوزه سنتی امنیتی خود یعنی آسیای میانه و قفقاز نگران و ناراضی هستند و با جدیت در تلاش برای بازگرداندن امتیازات از دست رفته که عمدتا ناظر به دوران مربوط به ریاست جمهوری یلتسین و اندکی پس از آن است می باشند . از سوی دیگر نشانه ای از اینکه روسها علاقمند هستند تا ناتو و یا آمریکا در افغانستان به پیروزی برسند مشاهده نمی شود و بر عکس این احساس بعضا استنباط می شود که در آرزوی ایجاد شرایطی مشابه شوروی سابق برای آمریکا و ناتو می باشند . هر چند روسها با توجه به جنبش های جدائی طلب .به هیچ وجه تمایل به ادامه حضور و فعالیت گروههای تندرو نیز ندارند .در مجموع آنچه به نظر می رسد و در یک ارزیابی ابتدائی می توان گفت این است که روسها فاقد یک استراتژی و برنامه مدون در مورد افغانستان بوده و به دلیل محدودیتهائی که از ناحیه غرب و بویژه آمریکا برای حضور مجدد روسیه ایجاد می گردد عمدتا رویکرد حضور از راه دور را ترجیح می دهند . از سویی تعامل دولت افغانستان با روسیه که ظرف سالهای اخیر نیز توسعه یافته ، به نظر می رسد بیش از اینکه ناشی از یک سیاست دائمی و راهبردی باشد ، برخواسته از تاکتیک بازی با کارت روسیه برای اخذ امتیاز لازم از غرب و بویژه آمریکا می باشد . از سوی دیگر نوع تعامل روسیه ظرف سالهای اخیر نشان داد سیاست خارجی این کشور حداقل در مورد افغانستان بیش از اینکه مبتنی بر تقویت همکاریهای منطقه ای و استفاده از ظرفیتهای آزمایش شده قبلی باشد برخواسته از یک فرصت طلبی مقطعی است
6 - هند
روابط هند و افغانستان خصوصا پس از تاسیس پاکستان به جز مقطع تسلط طالبان بر این کشور همواره حسنه و مثبت بوده و از عوامل مهم برای هر دو کشور در این دوران موضوع پاکستان بوده است . افغانها به دلیل مشکلات مرزی که از ابتدا با پاکستان داشتند و اختلافات بعدی به جهت دخالتهای پاکستان در امور داخلی این کشور ، همواره سعی نموده اند تا با تقویت روابط با دهلی نو مانع از توسعه حضور اسلام آباد در افغانستان شده و از اهرم دهلی نو برای کنترل پاکستان استفاده نمایند ، ضمن اینکه هند هم به لحاظ اقتصادی قویتر بود و هم به دلیل عدم مرز مشترک ، مشکلات کمتری از جنس مشکلات با پاکستان با آنها داشتند . همچنین سابقه هند در افغانستان خصوصا ظرف سالهای اخیر سابقه مناسبی بوده است .
نگاه هند به افغانستان خصوصا پس از فروپاشی شوروی سابق در راستای همان سیاست قدیمی فشار به پاکستان و ممانعت از توسعه نفوذ پاکستان در آن بوده ، به این مفهوم که آزادی عمل پاکستان در افغانستان می توانست انگیزه بیشتری را در اختیار نیروهای تندرو پاکستانی برای فشار به هند ایجاد نماید . از سوی دیگر افغانستان معبر مناسبی برای دسترسی هند به آسیای میانه می تواند باشد . هندیها در راستای این سیاست حتی با مشارکت در بازسازی کامل جاده زرنج ( مرکز استان نیمروز ) به دلآرام در واقع عزم خود را برای تقویت مسیر ترانزیتی از طریق بنادر جنوبی ایران به افغانستان نشان دادند . این موضوع می تواند در رقابتهای منطقه ای محور دهلی - تهران - کابل را پر رنگتر نماید .
هند حدود 2/1 میلیارد دلار تا کنون در بازسازی افغانستان مشارکت داشته و از این نظر جزو کشورهای مهم محسوب می گردد .
دهلی نو مشارکتی در فعالیتهای نظامی در افغانستان ندارد و البته آمریکا و ناتو نیز به دلیل حساسیت پاکستان با چنین فرآیندی موافق نبوده اند و تنها دهلی نوتعداد محدودی نیروی نظامی برای حفاظت از آن تعداد از اتباعش که در پروژ ه های بازسازی در افغانستان فعال می باشند به این کشور اعزام نموده است .
موضوع مبارزه با تروریسم از محورهای عمده سیاست دهلی در ارتباط با افغانستان می باشد و در این رابطه تعاملات خوبی را با آمریکا برقرار نموده است . تقویت دولت مرکزی و ممانعت از بازگشت مجدد طالبان از دیگر محورهای سیاست دهلی نو می باشد . البته ظرف یک سال اخیر تلاش دهلی نو بر پرهیز از مقابله با طالبان بوده و به نوعی سعی نموده جانب احتیاط را رعایت و در مورد گروههای شورشی جلوتر از دولت کابل حرکت ننماید
7 - ایران :
با مرور دوره معاصر روابط ایران و افغانستا ن ، اسناد تاریخی نشان می دهد متعاقب اعلام استقلال افغانستان از انگلیس که در سال در 1298صورت پذیرفت ایران به همراه ایتالیا ، فرانسه ، ترکیه و روسیه جزو اولین کشورهائی بودند که این استقلال را به رسمیت شناختند . به دنبال آن تاسیس سفارت افغانستان در ایران در 1299 و تاسیس سفارت ایران در افغانستان در 1300 هجری شمسی صورت پذیرفت . البته تا قبل از آن مکاتبه میان دو طرف صورت می پذیرفته است .
برخی ویژگیهای این روابط را می توان به شرح ذیل برشمرد :


  • 1- در تیر ماه 1300 نخستین معاهده دوستی ایران و افغانستان به امضا رسید . در بهمن همان سال معاهده هیرمند امضا شد ( تا کنون سه قرارداد در مورد هیرمند میان مقامات دو کشور به امضا رسیده است .قرارداد اول با حکمیت گلد اسمیت انجام شد که طی آن 50% آب هیرمند به ایران تعلق می گرفت . قرارداد دوم نیز با حکمیت مک ماهون صورت پذیرفت که بر مبنای آن ثلث آب هیرمند باید بعنوان حقابه به ایران تعلق می گرفت سومین قرارداد مربوط به معاهده سال 1351 میان نخست وزیران دو کشور یعنی هویدا و موسی شفیق بود ) . در سال 1306 نیز قرارداد عدم تعرض میان دو کشور به امضا رسید .

  • 2- روابط دو جانبه از ابتدا تا سال 2001 به جز در سه مقطع زمانی همواره عادی و آرام بوده است . مقطع اول در سال 1341 بود که بر سر حقابه هیرمند تنشهائی میان دو کشور ایجاد گردید و نهایتا با توافق و امضا معاهده هیرمند در سال 1351 به پایان رسید . مقطع دوم در سال 1357 و متعاقب کودتای کمونیستی و قدرت گیری گروههای چپ در این کشور بود که همزمانی تقریبی آن با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تعارض دیدگاههای دو طرف ادامه یافت و روابطی عادی میان دو طرف وجود نداشت . در این دوران سیاست جمهوری اسلامی ایران بر حمایت از جهاد مردم مسلمان افغانستان در برابر اشغال کشورشان بود. مقطع سوم مربوط به سال 1375 و متعاقب به شهادت رسیدن دیپلماتها و خبرنگار جمهوری اسلامی ایران در شهر مزارشریف افغانستان بود .

  • 3- در طول تاریخ روابط سیاسی دو کشور کلا در دو دوره این روابط از رشد و شکوفائی مناسبی برخوردار بوده است . دوره اول پس از کودتای داود خان بر علیه ظاهر شاه بود که علیرغم تغییر رژیم سلطنت در افغانستان و عدم تمایل طرف ایرانی به این موضوع ، رژیم وقت ایران با هدف تلاش برای ممانعت از نزدیکی داود خان به شوروی سابق سیاست مشخصی را در حمایت از وی اتخاذ نمود . در این دوران حجم مبادلات تجاری از رقم 100000 دلار در سال 1350 به رقم 6 میلیون دلار در سال 1355 رسید . کمیسیون مشترک اقتصادی دو کشور در سال 1352 تشکیل و تا سال 1357 ادامه یافت . دامنه کمکهای ایران به افغانستان که غالبا بدون بازگشت محسوب می شد تا مرز بیش از 2 میلیارد دلار برنامه ریزی شده بود . در این دوران رفتار و سیاست دولت وقت ایران در قبال افغانستان بر مبنای دو محور نگرانی از رشد گروههای کمونیستی در افغانستان که داود با کمک آنها موفق به انجام کودتا شده بود و طبیعتا تلاش برای دور نگه داشتن داود از شوروی سابق ، و نقش و جایگاهی که از طرف آمریکا برایش در نظر گرفته شده بود تنظیم گردید . دوره دوم پس از حادثه 11 سپتامبر سال 2001 و سقوط طالبان و تشکیل حاکمیت جدید در افغانستان بود که کماکان ادامه دارد . در این دوران روابط دو طرف در حوزه های مختلف دارای رشد بوده و ترددهای سیاسی در سطوح مختلف انجام می گردد . در این دوران حدودا بیش از 70 یادداشت تفاهم و قرارداد در بخشهای مختلف میان مقامات دو کشور به امضا رسیده ، نمایندگی های سیاسی و کنسولی ایران در کابل و 4 شهر افغانستان فعال و بخشهای رسمی فرهنگی ایران در این کشور تاسیس گردیده اند . حجم مبادلات تجاری دو طرف که کمتر از 100 میلیون دلار در سال 1380 بوده به حدود 650 میلیون دلار در سال 1388 رسیده است . کمیسیون مشترک اقتصادی دو کشور فعال ، اجزای قرارداد هیرمند در حال اجرائی شدن است ، بخش خصوصی ایران در افغانستان هر چند نه بصورت مطلوب اما فعال است ، بیش از 400 میلیون دلار در بخش بازسازی افغانستان بصورت بلا عوض توسط ایران هزینه شده است .
محور سیاست جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بر مبنای استقرار ثبات و توسعه ، حمایت از دولت مرکزی ، تمرکز بر مشارکت با کشورهای مختلف در حوزه افغانستان و مشارکت در بازسازی افغانستان پایه گذاری شده است . نوع عملکرد و رفتار بدون ضابطه و کنترل ناپذیر نیروهای خارجی در افغانستان که نوعا موجد توسعه خشنونت گردیده از جمله نگرانیهای مطرح جمهوری اسلامی ایران همواره بوده است .
و : نگاهی مختصر به وضعیت موجود :
افغانستان و مردم این کشور با سقوط طالبان و استقرار شرایط جدید از فرصتهای مناسبی برخوردار گردیدند . توجه جامعه بین الملل و تمایل برای مشارکت در بازسازی این کشور در حوزه های مختلف را می توان نادرترین تحول در روابط خارجی افغانستان ظرف سده اخیر تلقی نمود . هر چند متاسفانه جامعه بین الملل نه تنها از یک انسجام لازم برای پیگیری پروژه های بازسازی برخوردار نبود بلکه در این حوزه نیز سیاستهای ملی هر کشور بر الویتهای افغانستان بصورت عموم برتری داشت اما در مجموع موجب تحول در برخی زمینه ها و دستاوردهائی گردید که قابل کتمان نمی باشد . اصل مغفول در این روند توجه حداقلی به محوریت ساختار حاکمیتی در افغانستان و انجام اقدامات نیابتی از سوی برخی کشورهای جامعه بین الملل بوده است . نتیجه این روند علاوه بر ایجاد چالشهائی میان نیروهای خارجی با دولت و مردم افغانستان ، تضعیف جایگاه دولت این کشور و بی باوری نسبت به توان آن نزد مردمش بوده است .
با پذیرش تمامی پیشرفتها و دستاوردهای افغانستان و تاکید بر با اهمیت بودن فرآیند انجام شده ، برخی مشخصه های وضعیت فعلی به شرح ذیل عنوان می گردد.


  • 1- ناامنی نه تنها بخشهای شرق و جنوب ، بلکه به سایر حوزه های جغرافیائی افغانستان ( در مقیاسهائی متفاوت ) تسری یافته و عملا چالش جدی برای کشور ایجاد نموده است . در همین رابطه وزارت دفاع آمریکا در آخرین گزارش خود پیرامون افغانستان تاکید می دارد که در دوره مورد بررسی قرار گرفته ، میزان خشونت به مراتب بالاتر از حد متوسط برای دوره مشابه در سال قبل بود و این میزان بین فوریه 2009 تا مارس 2010 حدود 87% افزایش داشت ( 12 ) .. همچنین کمیسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان ماه گذشته در ژنو اعلام نمود که وضعیت امنیتی در این اواخر بدتر شده و دسترسی ما به 50% مناطق کاهش یلفته است . انجام عملیات در هنگام مراسم افتتاحیه جرگه مشورتی صلح و در محلی در نزدیکی این اجلاس نیز علامت روشن دیگری از وخامت وضعیت امنیتی و توانائی گروههای شورشی برای فعالیتهای خود می باشد . هر چند ناامنی موجود در افغانستان برخواسته از یک جنگ جبهه ای و کلاسیک نمی باشد و عمدتا مبتنی بر روشهای جنگهای چریکی است اما نتیجه حاصله علیرغم حضور بیش از 100000 نیروی نظامی خارجی و بیش از این تعداد نیروی نظامی افغانی ، ناکارآمد بودن راهکارهای فعلی را نشان می دهد .

  • [*:0638]
    2- تمام ارزیابیهای موجود حاکی از عدم امکان دستیابی به یک پیروزی نظامی در مواجهه با نیروهای شورشی می باشد . این موضوع نه تنها در گذشته تو.سط فرماندهان نظامی خارجی مورد اشاره قرار گرفته شده بود بلکه حتی فرمانده نظامی فعلی ناتو در افغانستان که آمریکائی می باشد نیز در تقاضای افزایش نیروئی که سال گ
<LI>
2- روابط دو جانبه از ابتدا تا سال 2001 به جز در سه مقطع زمانی همواره عادی و آرام بوده است . مقطع اول در سال 1341 بود که بر سر حقابه هیرمند تنشهائی میان دو کشور ایجاد گردید و نهایتا با توافق و امضا معاهده هیرمند در سال 1351 به پایان رسید . مقطع دوم در سال 1357 و متعاقب کودتای کمونیستی و قدرت گیری گروههای چپ در این کشور بود که همزمانی تقریبی آن با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تعارض دیدگاههای دو طرف ادامه یافت و روابطی عادی میان دو طرف وجود نداشت . در این دوران سیاست جمهوری اسلامی ایران بر حمایت از جهاد مردم مسلمان افغانستان در برابر اشغال کشورشان بود. مقطع سوم مربوط به سال 1375 و متعاقب به شهادت رسیدن دیپلماتها و خبرنگار جمهوری اسلامی ایران در شهر مزارشریف افغانستان بود .
</LI>
<LI>
3- در طول تاریخ روابط سیاسی دو کشور کلا در دو دوره این روابط از رشد و شکوفائی مناسبی برخوردار بوده است . دوره اول پس از کودتای داود خان بر علیه ظاهر شاه بود که علیرغم تغییر رژیم سلطنت در افغانستان و عدم تمایل طرف ایرانی به این موضوع ، رژیم وقت ایران با هدف تلاش برای ممانعت از نزدیکی داود خان به شوروی سابق سیاست مشخصی را در حمایت از وی اتخاذ نمود . در این دوران حجم مبادلات تجاری از رقم 100000 دلار در سال 1350 به رقم 6 میلیون دلار در سال 1355 رسید . کمیسیون مشترک اقتصادی دو کشور در سال 1352 تشکیل و تا سال 1357 ادامه یافت . دامنه کمکهای ایران به افغانستان که غالبا بدون بازگشت محسوب می شد تا مرز بیش از 2 میلیارد دلار برنامه ریزی شده بود . در این دوران رفتار و سیاست دولت وقت ایران در قبال افغانستان بر مبنای دو محور نگرانی از رشد گروههای کمونیستی در افغانستان که داود با کمک آنها موفق به انجام کودتا شده بود و طبیعتا تلاش برای دور نگه داشتن داود از شوروی سابق ، و نقش و جایگاهی که از طرف آمریکا برایش در نظر گرفته شده بود تنظیم گردید . دوره دوم پس از حادثه 11 سپتامبر سال 2001 و سقوط طالبان و تشکیل حاکمیت جدید در افغانستان بود که کماکان ادامه دارد . در این دوران روابط دو طرف در حوزه های مختلف دارای رشد بوده و ترددهای سیاسی در سطوح مختلف انجام می گردد . در این دوران حدودا بیش از 70 یادداشت تفاهم و قرارداد در بخشهای مختلف میان مقامات دو کشور به امضا رسیده ، نمایندگی های سیاسی و کنسولی ایران در کابل و 4 شهر افغانستان فعال و بخشهای رسمی فرهنگی ایران در این کشور تاسیس گردیده اند . حجم مبادلات تجاری دو طرف که کمتر از 100 میلیون دلار در سال 1380 بوده به حدود 650 میلیون دلار در سال 1388 رسیده است . کمیسیون مشترک اقتصادی دو کشور فعال ، اجزای قرارداد هیرمند در حال اجرائی شدن است ، بخش خصوصی ایران در افغانستان هر چند نه بصورت مطلوب اما فعال است ، بیش از 400 میلیون دلار در بخش بازسازی افغانستان بصورت بلا عوض توسط ایران هزینه شده است .
</LI>
محور سیاست جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بر مبنای استقرار ثبات و توسعه ، حمایت از دولت مرکزی ، تمرکز بر مشارکت با کشورهای مختلف در حوزه افغانستان و مشارکت در بازسازی افغانستان پایه گذاری شده است . نوع عملکرد و رفتار بدون ضابطه و کنترل ناپذیر نیروهای خارجی در افغانستان که نوعا موجد توسعه خشنونت گردیده از جمله نگرانیهای مطرح جمهوری اسلامی ایران همواره بوده است .
و : نگاهی مختصر به وضعیت موجود :
افغانستان و مردم این کشور با سقوط طالبان و استقرار شرایط جدید از فرصتهای مناسبی برخوردار گردیدند . توجه جامعه بین الملل و تمایل برای مشارکت در بازسازی این کشور در حوزه های مختلف را می توان نادرترین تحول در روابط خارجی افغانستان ظرف سده اخیر تلقی نمود . هر چند متاسفانه جامعه بین الملل نه تنها از یک انسجام لازم برای پیگیری پروژه های بازسازی برخوردار نبود بلکه در این حوزه نیز سیاستهای ملی هر کشور بر الویتهای افغانستان بصورت عموم برتری داشت اما در مجموع موجب تحول در برخی زمینه ها و دستاوردهائی گردید که قابل کتمان نمی باشد . اصل مغفول در این روند توجه حداقلی به محوریت ساختار حاکمیتی در افغانستان و انجام اقدامات نیابتی از سوی برخی کشورهای جامعه بین الملل بوده است . نتیجه این روند علاوه بر ایجاد چالشهائی میان نیروهای خارجی با دولت و مردم افغانستان ، تضعیف جایگاه دولت این کشور و بی باوری نسبت به توان آن نزد مردمش بوده است .
با پذیرش تمامی پیشرفتها و دستاوردهای افغانستان و تاکید بر با اهمیت بودن فرآیند انجام شده ، برخی مشخصه های وضعیت فعلی به شرح ذیل عنوان می گردد.


  • 1- ناامنی نه تنها بخشهای شرق و جنوب ، بلکه به سایر حوزه های جغرافیائی افغانستان ( در مقیاسهائی متفاوت ) تسری یافته و عملا چالش جدی برای کشور ایجاد نموده است . در همین رابطه وزارت دفاع آمریکا در آخرین گزارش خود پیرامون افغانستان تاکید می دارد که در دوره مورد بررسی قرار گرفته ، میزان خشونت به مراتب بالاتر از حد متوسط برای دوره مشابه در سال قبل بود و این میزان بین فوریه 2009 تا مارس 2010 حدود 87% افزایش داشت ( 12 ) .. همچنین کمیسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان ماه گذشته در ژنو اعلام نمود که وضعیت امنیتی در این اواخر بدتر شده و دسترسی ما به 50% مناطق کاهش یلفته است . انجام عملیات در هنگام مراسم افتتاحیه جرگه مشورتی صلح و در محلی در نزدیکی این اجلاس نیز علامت روشن دیگری از وخامت وضعیت امنیتی و توانائی گروههای شورشی برای فعالیتهای خود می باشد . هر چند ناامنی موجود در افغانستان برخواسته از یک جنگ جبهه ای و کلاسیک نمی باشد و عمدتا مبتنی بر روشهای جنگهای چریکی است اما نتیجه حاصله علیرغم حضور بیش از 100000 نیروی نظامی خارجی و بیش از این تعداد نیروی نظامی افغانی ، ناکارآمد بودن راهکارهای فعلی را نشان می دهد .

  • 2- تمام ارزیابیهای موجود حاکی از عدم امکان دستیابی به یک پیروزی نظامی در مواجهه با نیروهای شورشی می باشد . این موضوع نه تنها در گذشته تو.سط فرماندهان نظامی خارجی مورد اشاره قرار گرفته شده بود بلکه حتی فرمانده نظامی فعلی ناتو در افغانستان که آمریکائی می باشد نیز در تقاضای افزایش نیروئی که سال گذشته از مقامات کشورش می نماید تاکید می دارد که این افزایش نیرو با هدف جلوگیری از شکست می باشد . از سوی دیگر به نظر می رسد افزایش 37000 نیروی نظامی که ظرف سال جاری قرار است توسط آمریکا و ناتو تکمیل گردد نیز با هدف پیروزی قاطع نظامی طراحی نشده بلکه بر مبنای دست یافتن به یک برتری نظامی ولو در کوتاه مدت و اعمال فشار بر گروههای شورشی به منظور تامین اهداف سیاسی و قانع ساختن آنان به پذیرش یک راه حل سیاسی می باشد .

  • 3- ارزیابی وضعیت گروههای شورشی ظرف سالهای گذشته و نوع تعامل ISI با این جریانات به خوبی مشخص نموده که هر گونه پیشرفت در مواجهه با گروههای شورشی اعم از تعامل سیاسی و یا تقابل نظامی به میزان همکاری مقامات پاکستان ارتباط مستقیم پیدا می نماید . گزارش منتشره توسط موسسه آمریکائی RAND CORPORATION که بنا به درخواست مقامات نظامی این کشور تهیه شده بوده بخوبی به وجود ارتباط میان ISI و گروههای شورشی و انجام حمایت از شورش ها توسط این سازمان امنیتی اشره می نماید ( 13 ) به نظر می رسد مقامات امنیتی پاکستان امیدوارند که جاه طلبی های منطقه ای آنها در نهایت مورد پذیرش آمریکا و ناتو واقع گردد و به همین جهت است که تا کنون نشانه ای از آمادگی واقعی برای همکاری در میان آنان مشاهده نشده است .

  • 4- ناتو در برابر آزمون دشواری قرار گرفته و بحران افغانستان غیر موثر بودن عملکرد این سازمان را در خارج از حوزه سنتی خود به نمایش گذارد . علیرغم تاکید مقامات ارشد این سازمان مبنی بر ادامه حضور در افغانستان تا هر زمانی که نیاز باشد ، متفاوت بودن آستانه تحمل سیاستهای ملی کشورهای عضو این سازمان در برابر مشکلات موجود در افغانستان ، ناپایداری اعضای این سازمان را در برابر تعهداتشان در افغانستان نشان می دهد . در این رابطه تاکید کانادا بر خروج نیروهای نظامی خود در سال 2011 ، مشکلات دولت هلند در ارتباط با وضعیت نیروهایش در افغانستان که منجر به سقوط این دولت گردید ، عدم آمادگی اکثر اعضای ناتو برای حضور در مناطق عملیاتی جنوب و شرق افغانستان و پرهیز از درگیری نظامی مستقیم با گروههای شورشی ، همه نشانه هائی از عدم وجود یک همگرائی قابل اتکا برای طولانی مدت در میان ناتو می باشد .

  • 5- مجموعه حاکمیت در افغانستان از شرایط دشواری رنج می برد . این دشواریها که فوقا به بخشی از آنها اشاره گردید در کنار وضعیت کلی این کشور شرایط شکننده ای را بویژه برای دولت این کشور ایجاد نموده است .

  • 6- قطعا نمی توان گروههای شورشی در افغانستان را علیرغم توسعه فعالیت ، افزایش نیرو ، آموزش و امکانات لازمی که در اختیار دارند ، مجموعه ای محبوب به لحاظ مردمی محسوب نمود اما واقعیت موجود مبتنی بر عملکرد دولت و نیروهای خارجی در کنار ترس از بازگشت گذشته ، بطور طبیعی ملاحظات مردم را در برابر این گروهها افزایش و لذا از آمادگی کمتری برای مشارکت در مقابله با این گروهها برخوردارند .

  • 7- برای آمریکا خصوصا به لحاظ شرایط داخلی حزب دمکرات امکان استمرار وضعیت فعلی در افغانستان به همین صورت میسر نخواهد بود . بطور طبیعی ادامه وضعیت فعلی در افغانستان خصوصا با توجه به نوع رویکرد اوباما نسبت به این کشور و تاکیدی که بر تمرکز مبارزه با تروریسم در افغانستان و پاکستان از نظر وی وجود دارد ، شانس این حزب را برای کسب قدرت مجدد در انتخابات آتی ریاست جمهوری کم می نماید . مفهوم این موضوع محدودیتهای زمانی است که دولت دمکرات آمریکا با آن مواجه می باشد . بعید است این نکته از نظر مقامات پاکستان و یا گروههای شورشی نیز دور مانده باشد .
در مجموع نمی توان روند تحولات در افغانستان را در یک مسیر مشخص و تعیین شده تصور نمود . توضیحات بخشهای مختلف این نوشتار بخوبی درگیر بودن مولفه های متفاوت داخلی و خارجی در این موضوع را مشخص می نماید . اهمیت وضعیت فعلی به جهت ارزش نوع سیاستهای متخذه ای خواهد بود که طرفهای مختلف در چگونگی دستیابی به ثبات و آرامش در این کشور با توجه به فرصت نه چندان طولانی باقی مانده اتخاذ خواهند نمود . این موضوع نه تنها برای افغانستان بلکه برای سایر کشورهای منطقه نیز حائز اهمیت می باشد .
نکته مهمی که در این زمینه قابل ذکر می باشد لکه بی اعتمادی است که نسبت به سیاستهای آمریکا در این منطقه مشاهده می شود . سیاستهای پراکنده و غیر موثر آمریکا در مبارزه با تروریسم ، عدم توجه لازم به موضوع مبارزه با کشت و تولید و ترافیک مواد مخدر ، عدم اعمال فشار بر طرفهای تشویق کننده افراط گرائی در افغانستان در کنار عدم استفاده از سایر امکانات منطقه ای برای مهار این چالش ، پیگیری سیاستهای ملی و جاه طلبیهای از قبل طراحی شده با بهانه مقابله با تروریسم توسط مقامات آمریکا از مواردی است که در ایجاد این لکه نقش موثری داشته است . این موضوع بطور طبیعی حساسیت نسبت به حضور نیروهای آمریکائی در منطقه را افزایش داده است .
ز : حادثه 11 سپتامبر و جمهوری اسلامی ایران :
حادثه 11 سپتامبر با توجه به تلخی آن به جهت کشته شدن مردم غیر نظامی و بی دفاع ، را می توان نقطه آغازی برای تحولاتی که بویژه این منطقه را متاثر نمود محسوب نمود . این حادثه برای کشورهای مختلف نتایج مثبت و یا منفی به همراه داشت . در این میان افغانستان از آن روی اهمیت دارد که در واقع وضعیت نهائی افغانستان تعیین کننده نوع رفتار و سیاست بعدی آمریکا و ناتو در قبال تحولات این منطقه خصوصا با تاکید و تمرکزی که اوباما بر آن نموده ، خواهد بود و به همین جهت تلاش گردید تا بصورت مختصر کالبد شکافی واقعی نسبت به ماهیت تحولات آن صورت پذیرد .
ارزیابی مجموعه این تحولات از منظر جمهوری اسلامی ایران نشان دهنده برخی دستاوردها و برخی نگرانیهائی است که نیازمند توجه لازم در این شرایط می باشند .
جمهوری اسلامی ایران با عنایت به آسیب های جدی که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی از ناحیه تروریسم متوجه آن شده بصورت اصولی همواره با این پدیده به مخالفت برخواسته و به صراحت مواضع خود را در مخالفت با آن بیان داشته است . در این زمینه مشخصا در مورد افراط گرائی منجر به تروریسمی که ظرف نیمه دوم دهه 70 هجری شمسی در افغانستان ایجاد و حوادث زیانباری را موجب گردید مواضعی کاملا شفاف و منطبق بر واقعیات داشته که نهاد مربوطه سازمان ملل متحد در امور افغانستان و برخی کشورهای علاقمند جامعه بین الملل بخوبی در جریان آن قرار دارند ..
آنچه متعاقب حادثه 11 سپتامبر و در کوتاه مدت متوجه جمهوری اسلامی ایران گردید عبارتند از :


  • - حادثه 11 سپتامبر بخوبی نشان داد جمهوری اسلامی ایران و دوستانش بر خلاف تبلیغات جهت دار غرب به هیچ وجه با تروریسم و گروههای مربوطه ارتباطی نداشته و اساسا رد پای گروههای تروریستی و حامیان آن را باید در تفکرات افراطی دیگر مناطق جستجو نمود .

  • - حذف طالبان بعنوان یک گروه مزاحم و حذف رژیم بعث بعنوان یک منبع تنش در منطقه دستاوردهائی بودند که در کوتاه مدت جمهوری اسلامی ایران از آن بهره مند گردید .

  • - نوع سیاستهای کلان جمهوری اسلامی ایران و تعاملات برنامه ریزی شده پس از حادثه 11 سپتامبر فرصتهای مناسبی را در سطح منطقه و یا خارج از آن در اختیار کشورمان قرار داد .
نگرانیها ایجاد شده پس از حادثه 11 سپتامبر :


  • - غرب و بویژه آمریکا از فرصت حادثه 11 سپتامبر برای توسعه و افزایش حضور خود در منطقه استفاده نمود . حمله به عراق بخوبی نشان داد که مقامات آمریکا در قید موضوع مبارزه با تروریسم نبوده و منافع ملی خود را در این منطقه در مقایسه با مبارزه با تروریسم در الویت قرار داده اند . حضور نظامی گسترده آمریکا در اطراف جمهوری اسلامی ایران را نمی توان فی نفسه تهدید به حساب نیاورد ، خصوصا با توجه به رویکرد آمریکا در قبال کشورمان و بی اعتمادی مفرطی که نسبت به سیاستهای این کشور وجود دارد . برای نمونه لازم به ذکر است که متعاقب حادثه 11 سپتامبر ، جمهوری اسلامی ایران با هدف یاری رساندن به مردم افغانستان مشارکت فعالی در کنفرانس بن و حمایت از ساختارهای ایجاد شده در افغانستان آغاز نمود که کماکان ادامه دارد . پاسخ آمریکا به این نقش مثبت و کلیدی کشورمان که مورد تقدیر بسیاری از کشورهای جامعه بین الملل نیز قرار گرفته بود ، قرار دادن ایران در کنار رژیم بعث عراق و کره شمالی بعنوان بخشی از محور شرارت بود . هرچند ایران نیازی به اخذ حمایت و یا تشویق آمریکا نداشت اما این اقدام ماهیت فرصت طلبانه و غیر دوستانه آمریکا نسبت به ایران را مشخص و مرز بی اعتمادی را عمیق تر نمود .

  • - حادثه 11 سپتامبر موجب تسریع در حضور پررنگ ناتو در همسایگی ایران گردید . در حالیکه تا قبل از آن الویت ناتو ، آسیای میانه و قفقاز ، آن هم در سطحی نه چندان وسیع بود با این حادثه در افغانستان حضوری وسیع پیدا و تمایل خود برای استمرار این حضور را پنهان ننمودند .

  • - با لشگر کشیهای انجام شده به بهانه مبارزه با تروریسم ، حضور نظامی انگلیس که عملا چندین دهه بود در این منطقه خاتمه یافته بود مجددا انجام گردید .

  • - در کنار این حضور نظامی وسیع غرب و ناتو در منطقه ، تلاش مضاعفی توسط آمریکا و با هدف درگیر نمودن جمهوری اسلامی ایران با بی ثباتی های منطقه و تحرک گروههای افراط گرا از چندین ماه قبل بدین سو آغاز گردیده و به بهانه های مختلف تلاش می نمایند افکار عمومی مردم این منطقه و ذهنیت برخی کشورها را در راستای مقاصد خود جهت دهی نمایند .

  • - حضور مستقیم نظامی غرب در منطقه و تشدید اختلافات جمهوری اسلامی ایران با برخی از این کشورها ، بعضا موجب محدود شدن فرصتهای منطقه ای جمهوری اسلامی ایران گردیده است .

  • - در کنار موارد فوق آمریکا مشخصا در دو موضوع دیگر نیز اقداماتی را با هدف افزایش فشار بر کشورمان انجام داده است . موضوع اول افزایش تردید نسبت به ماهیت برنامه هسته ای ایران بویژه در سطح منطقه و طبیعتا تولید نگرانی در میان کشورهای منطقه نسبت به ماهیت صلح آمیز بودن این برنامه می باشد و دوم توسعه پروژه ایران هراسی است که این نیز عمدتا بر پایه توان نظامی ایران قرار داشته و به این بهانه موفق به تبدیل منطقه به انبار انواع مختلف سلاحها با تشویق این کشورها به خریدهای نظامی شده است . . بررسی میزان خرید تسلیحات نظامی کشورهای منطقه خصوصا حوزه خلیج فارس بخوبی افزایش حجم خریدهای نظامی را نشان می دهد . بر اساس آمارهای موجود 17% نقل و انتقال بین المللی تسلیحات بزرگ را در حد فاصل سالهای 9-2005 منطقه خاورمیانه به خود اختصاص داده است . در همین دوره زمانی خریدهای این منطقه در مقایسه با دوره 4-2000 میزان 32% افزایش در خریدها را نشان می دهد . و 33% این خریدها در دوره اخیر به امارات متحده عربی ( چهارمین دریافت کننده عمده تسلیحات در جهان در این دوره ) ، 20% مربوط به رژیم صهیونیستی و 13% به مصر انتقال یافته است . عربستان سعودی نیز پس از حدود یک دهه کاهش حجم واردات تسلیحات متعارف بزرگ ، روند خریدهای سال 2009 آن نشان داد حجم انتقال اینگونه تسلیحات به این کشور به نحو محسوسی افزایش خواهد یافت . همچنین حجم تسلیحات انتقال یافته به هند و پاکستان در دو.ره مذکور به نحو محسوسی افزایش یافته و پیش بینی می شود در آینده ادامه یابد . در حالیکه همین گزارش بر اندک بودن واردات تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران در این دوره اخیر تاکید می دارد . ( 14)
این حجم بالای خریدهای تسلیحاتی در شرایطی صورت می پذیرد که اصولا از ظرفیت و توان تعدادی از این کشورها خصوصا در خاورمیانه عربی بالاتر بوده و مشخص می نماید این تزریق تسلیحات با هدف افزایش رقابت کشورهای منطقه و تلاش برای از میان بردن توازن مثبت موجود که به نفع جمهوری اسلامی ایران بوده انجام می گیرد .
سخن آخر :
در این مقاله تلاش گردید تا با توجه به حادثه 11 سپتامبر ، اثرات این تحول بر افغانستان مورد ارزیابی قرار گرفته و در کنار آن به لحاظ تاثیراتی که این حادثه و سایر تحولات بعدی بر منافع جمهوری اسلامی ایران می تواند داشته باشد ، نگاهی متفاوت از منظر کشورمان نیز به آن صورت پذیرد .
آنچه بعنوان کلام آخر می توان گفت این است که اقدام القاعده در طراحی و اجرای حادثه 11 سپتامبر نه تنها دستاوردی را نصیب کشورهای اسلامی ننمود بلکه این فرصت را به غرب و خصوصا آمریکا داد تا با حضوری وسیع در منطقه ، از توان تاثیرگذاری بیشتری برای دستیابی به اهداف خود برخوردار گردیده و از امکان مناسبتری برای دخالت در تنظیم روابط کشورهای منطقه بهره ببرد . آنچه در این میان به نظر می رسد ضرورت توجه بیشتری را در عرصه سیاست خارجی کشورمان می طلبد مقابله با تلاشی است که آمریکا برای انتقال محور حمایت از افراط گرائی و تروریسم به کشورمان در حال انجام آن است .
منابع :

 

تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران

بازگشت به بالاي صفحه 

صفحه 1 از 1

 مواضيع مماثلة

-
» تحولات اکتوبر در روسیه و پیامد های آن برای افغانستان و جهان
» اطلاعيۀکميتۀ فعالين حزب دموکرتيک خلق افغانستان
» حزب دموکراتیک خلق افغانستان، چالش ها و پرسش ها؟!
» هند و افغانستان، پیمان استراتژیک
» ده افسانه در بارۀ افغانستان

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
تارنما و نشریهء پرچم  :: فهرست :: مضامين و پیامها-
پرش به: