نویسنده Admin
تعداد پستها : 160 تاريخ التسجيل : 2009-02-20
| | نومحافظه کاری و سودای جهانشمولی | |
چكيده |
هنگامی که جورج بوش در سال 2001 به دنبال يك چالش بحث انگيز انتخاباتي به نوعي مشكوك به قدرت رسيد، با بهره گيري از تعدادي از مسئولين و متفكريني كه در دوره بوش پدر داراي مناصب اجرائي و سياستگذاري بودند ، دكترين جديدي را مطرح نمود. از مشخصه هاي اين دكترين انتخاب استراتژي عمليات پيشگيرانه براي مبارزه با غير خودي ها و تقسيم دنيا به نيروهاي خير و شر بود. در اين دكترين؛ آمريكائي شدن جهان و جلوگيري از به وجود آمدن يك ابر قدرت رقيب؛ از اهداف اصلي سياست خارجي آمريكا شمرده شد و عمليات نظامي به عنوان ضامن اجرائي اين اهداف بلامانع تلقي گرديد. این اندیشه نام نومحافظه کاری به خود گرفت.
محافظه كاران جديد از روشنفكران عموما يهودي و چپ گرا بودند كه با اعتقاد به برتري تمدن غرب بخصوص نوع آمريكايي آن، اقتصاد آزاد و ليبرال دموكراسي را ترويج كرده و با نحله اي از مسحيت هماهنگ شدند. مبانی فکری نومحافظه کارن عمدتا برگرفته از اندیشه های لئو اشتراوس، فراسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون می باشد.
با حادثه یازده سپتامبر نومحافظه کارن فرصتی یافتند تا اندیشه های برتری جویانه خود را در عرصه جهانی پیاده نمایند.
نوشتار حاضر با بررسی چگونی شکل گیری، مبانی فکری و گرایشهای سیاسی و مذهبی نومحاظه کاران سعی دارد سیاست های آن ها را پس از واقعه یازدهم سپتامبر مورد بررسی قرار دهد.
مقدمه با آغاز جنگ جهاني اول انديشمندان و متفكرين روابط بين الملل هدف اصلي برنامه هاي خود را ريشه يابي علل و انگيزه هاي اين جنگ قرار داده و در اين مسير به دو گروه عمده يعني منافع گرايان و ارزش گرايان تقسيم شدند . منافع گرايان با تاكيد بر واقعيتهاي نظام بين الملل معتقد بودند كه عدم توجه دولتها به تامين منافع ملي و همچنين بي توجهي نسبت به تقويت قدرت نظامي منجر به ضعف اين دولتها در مقابل دولتهاي قوي تر شده و در نهايت منتهي به بروز جنگ گرديده است.توصيه اين طيف از انديشمندان اين بود كه هر واحد سياسي براي تامين منافع ملي خود بايد به فكر كسب، حفظ و تقويت قدرت باشد در غير اينصورت از بروز بيعدالتي و حتي جنگ و تخاصم استقبال كرده است.
از سوي ديگر ارزش گرايان؛ دفاع از ناسيوناليسم و منفعت جوئي ملي را بهانه اي براي بروز جنگ و خشونت پنداشته و معتقد بودند كشورها به جاي جنگ و درگيري؛ بايد بر گسترش ارزش هاي انساني نظير حمايت از حقوق بشر و بسط دموكراسي تاكيد ورزيده و به منافع جمعي بينديشند و به دنبال معرفي الگوئي از يك كشور موفق باشند.
دراين دوره مكتب ويلسونيسم(1) در حوزه سياست خارجي آمريكا با تلفيق دو تفكر فوق الذكر پايه گذار تفكر جديدي در عرصه بين الملل گرديد.اين مكتب ارزشهاي جهانشمول آمريكائي را سازگار با منافع ملي اين كشور توصيف كرده و بسط اين ارزشها را عين حمايت از منافع ملي مي دانست.از نظر اين مكتب مداخله در جهان و جنگ افروزي در صورتيكه براي بسط ارزشهاي آمريكائي باشد مجاز بوده و همسو با منافع ملي آمريكا مي باشد.ويلسون هنگام وارد شدن در جنگ جهاني اول گفت؛ ما خوشحاليم كه به خاطر صلح نهايي جهان مي جنگيم جهان بايد براي دموكراسي امن گردد و صلح آن بايد براساس بنيان هاي آزموده شده براي آزادي سياسي برقرار گردد؛براين اساس بازسازي جهان با توجه به موازين آمريكائي از اركان تفكر ويلسونيسم بود.
اما به دنبال آغاز جنگ سرد و ظهور دو ابرقدرت در صحنه نظام بين الملل بعد از پايان جنگ دوم جهاني؛ بلوك بنديهاي جديدي تحت عنوان شرق و غرب يا چپ و راست ايجاد و حركت در مسير منافع اين بلوكها آغاز و بلوك گرائي كه مخلوطي از ارزش گرائي ايدئولوژيك و واقع گرائي منطقه اي بود اصالت يافت.(2)
در چارچوب اين نظم، جهان سرمايه داري توجه خود را به حفظ امنيت در حوزه هاي تحت كنترل خود متمركز كرد و ساير نقاط جهان را تابعي از اين هدف استراتژيك قرار داد.بر مبناي اين استراتژي، بلوك غرب اعتقاد داشت كه اتحاد شوروي و چين به عنوان بلوكهاي سوسياليسم، بزرگ ترين خطر براي امنيت جهان به شمار مي روند. اين نگراني مشترك موجب افزايش تعامل و همكاري آمريكا، اروپا و ژاپن گرديد.
در دوره ريگان جنگ مقدس بر عليه ايدئولوژي شيطاني اتحاد جماهير شوروي به عنوان يك ارزش آمريكائي تلقي شده و سازش با شوروي به بهانه تنش زدائي مردود و به عنوان يك ضد ارزش شناخته گرديد.
دوران رياست جمهوري بوش اول با فروپاشي شوروي و اضمحلال نظام دو قطبي مصادف گرديد و فصل جديدي در عرصه بين الملل آغاز شد. پس از خاتمه جنگ سرد دكترين بوش تحت عنوان نظم نوين جهاني مطرح شد و آمريكا خور را مدير و گرداننده اين نظم دانست. در اين زمان تلفيقي از ارزش محوري و منافع محوري اساس تئوري نظم نوين جهاني را تشكيل مي داد. اروپايي ها نيز در واكنش به اين نظريه شعار امنيت جمعي و حركت به سوي اروپاي واحد را مطرح كردند.(3)
دكترين هژموني خيرخواهانه آمريكا در دوره بيل كلينتون موجب شد تا آمريكا با حل نظامي و ديپلماتيك بحران بالكان، جاي پاي خود را در عرصه رهبري جهان محكم نمايد.اين دكترين مداخله در اقصي نقاط جهان را در صورت به خطر افتادن منافع آمريكا مجاز مي دانست.حمله به هائيتي و سومالي نيز با الهام از دكترين هژموني بشر دوستانه صورت پذيرفت.
بعد از فروپاشي شوروي تلاش آمريكا بر اين بود تا با خلق نظريه هاي تازه در روابط بين الملل مروج ارزشهاي آمريكائي بوده و دفاع از اين ارزشها حتي به قيمت مداخله در كشورهاي هدف را مشروع جلوه دهد. مبارزه با تروريسم و رسالت پاكسازي جهان از نيروهاي شر كه در دوره بوش پسر مطرح گرديد از مشخصه هاي اين تفكر بود .
جورج بوش در سال 2001 به دنبال يك چالش بحث انگيز انتخاباتي به نوعي مشكوك به قدرت رسيد و با بهره گيري از تعدادي از مسئولين و متفكريني كه در دوره بوش پدر داراي مناصب اجرائي و سياستگذاري بودند و به نومحافظه كاران آمريكائي موسوم شدند دكترين جديدي را مطرح نمود.از مشخصه هاي اين دكترين انتخاب استراتژي عمليات پيشگيرانه براي مبارزه با غير خوديها و تقسيم دنيا به نيروهاي خير و شر بود.در اين دكترين؛ آمريكائي شدن جهان و جلوگيري از به وجود آمدن يك ابر قدرت رقيب؛از اهداف اصلي سياست خارجي آمريكا شمرده شد و عمليات نظامي به عنوان ضامن اجرائي اين اهداف بلامانع تلقي گرديد.
محافظه كاران جديد از روشنفكران عموما يهودي و چپ گرا بودند كه با اعتقاد به برتري تمدن غرب بخصوص نوع آمريكايي آن، اقتصاد آزاد و ليبرال دموكراسي را ترويج كرده و با نحله اي از مسحيت هماهنگ شدند.
حوادث 11 سپتامبر به مثابه يك فرصت دگرگون كننده {1}، پيروزي آمريكا در نبرد با تروريزم در منازعة افغانستان وتحولات آتي در سطح ساختار بين المللي باعث گرديد تا ايالات متحده آمريكا از نظر قدرت، اختلاف خود را در سطح ساختار فزوني بخشد واصول ارزشي خود را به عنوان معيارهاي جهاني مورد پذيرش قرار دهد. در اين مقطع تمايلات يكجانبه گرايانة اين كشور افزايش يافت ومباني ونگرشهاي حاكم در دستگاه مملكتداري ايالات متحده با نوعي تجديد نظر طلبي، در عرصه سياست خارجي آمريكا ترسيم شد. در واقع محافظه كاري جديد، بي اعتنا به اصول بين المللي مبتني بر حاكميت قانون به طور همزمان مداخله گرائي وانزواگرائي را دنبال مي كند. مداخله گرائي به منظور پيشبرد هژموني آمريكا وانزواگرائي به معني طرد استانداردهاي رفتار مشترك و خوداري از هر نوع همكاري وهماهنگي معنادار وهدفمند بين المللي است كه بطور طبيعي به دوري آمريكا از ديگر كشورهاي جهان خواهد انجاميد. در اين سناريو نقش بين المللي آمريكا با الهام از ديدگاههاي نو محافظه كاران، ادامه هژموني خير خواهانه جهاني{3} است كه متأثر از شكست امپراطوري شيطان{2} (شوروي سابق)درمحيط بين الملل مي باشد. از اين رهگذر ايالات متحده آمريكا از برتري ايدئولوژيك واستراتژيك خود بهره مي گيرد تا به تنها قدرت جهاني مبدل گردد وبرمنابع نفتي دنيا كه تقويت كننده صنايع نظامي آن است، تسلط يابد.
تحقيق حاضر درصدد بررسي روند روبه رشد ديدگاههاي نومحافظه كاران آمريكا وگسترة نفوذ تأثير آن در حوزة بين الملل مي باشد. براي رسيدن به اين هدف از مباحث نظري وارزيابي هاي تاريخي كمك گرفته شده و درپردازش موضوع پژوهش، انديشه ها، عملكردها، سياستها، برنامه ها ونهادها به عنوان واحد ارزيابي مورد بهره برداري توصيفي قرارگرفته است.
پرسش اصلي اين است كه آيا روند نومحافظه كاري منجر به فرسايش حاكميت دولتها شده واقتدار داخلي آنها را در چارچوب واژة حقوقي «ملت- دولت» به چالش مي طلبد؟پرسشهاي فرعي نيز در مورد مباني فكري نومحافظه كاران؛ چگونگي نقش ديدگاهها ورفتارهاي آنان در تغيير مفاهيم تعريف شدة بين المللي؛ عوامل گسترش روند تجديد نظر طلبي در حوزة سياست جهاني در دهة گذشته و شناخت فرصت ها وتهديدهائي كه پيش روي كشورهاي اسلامي ازجمله ايران در دوره حضور نومحافظه كاران درآمريكا وجود دارد مي باشد.
مفروضات اين تحقيق نيز به قرار زير مي باشد:
الف- محافظه كاري جديد، درعرصه سياست خارجي ايالات متحده آمريكا، پيش از آن كه داراي نقش «هژمون خيرخواهانه جهاني» باشد داعية استقرار نظام تك قطبي را به دنبال دارد.
ب – از زمان آغاز قالب جديد محافظه كاري در آمريكا، حوزه سياست جهان، عرصة تقابل دو روند فعال بوده است. يكي روند اجرائي مباني فكري نومحافظه كاري و ديگري روند سلبي و واكنش مقتدرانه درقبال روند پرشتاب تمايلات يك جانبه گرايانه ايالات متحده
ج- يك جانبه گرائي، به عنوان فضاي جديدي كه آمريكا درپي تثبيت آن درجهان است، براي كشورهاي مستقل، از جمله جمهوري اسلامي ايران تهديدآميز خواهد بود.
همچنين اين تحقيق سه فرضيه اساسي را مدنظر قرار مي دهد:
الف-شناخت آينده نظام بين الملل، مستلزم شناخت عناصر وقدرتهاي تاثيرگذار درسطوح بين المللي خواهد بود ودراين فرآيند بايد به تعاريف جديدي از مفاهيم بين الملل كه از سوي آمريكا طراحي مي گردد، توجه نمود.
ب-شناخت ميزان قدرت طرفداران يك جانبه گرائي وچندجانبه گرائي ونوع تعاملات اين كشورها با يكديگر ونيز با ديگر ممالك جهان، پيش بيني رويدادهاي آينده را تاحد زيادي ميسر مي سازد.
ج- كشورهاي درحال توسعه ازجمله جمهوري اسلامي ايران، مي توانند درسايه شناخت سياست ها ورفتارهاي كشورهاي قدرتمند جهان، تعاملات سازنده خود را درعرصه بين المللي تنظيم نمايند.
براي تهيه اين تحقيق بيشتر از روش كتابخانه اي وبااستفاده از منابع موجود در كتابخانه ها، سايت هاي اينترنتي وآرشيو وزارت امورخارجه استفاده گرديده ودرنهايت با بهره گيري از روش تحليلي به پرسشهاي اصلي وفرعي پاسخ داده شده است.
در پايان بر خود فرض مي دانم از راهنمائيهاي مفيد و ارزندة استاد راهنماي ارجمندم جناب اقاي دكتر محمد غفوري؛ استاد دانشكده علوم اقتصادي و سياسي دانشگاه شهيد بهشتي كه در طول تهيه اين تحقيق مسئولانه و برادرانه اعمال شد تشكر و قدرداني نمايم.
بررسي هاي صورت گرفته توسط محقق، نشان مي دهد كه تاكنون تحقيق مستقلي تحت عنوان موضوع اين پژوهش، يا عناوين مشابه تهيه نگرديده است. از اين رو به نظر مي رسد كه پژوهش حاضر، نخستين گامي باشد كه دراين زمينه انجام مي شود و بطور طبيعي نمي تواند خالي از معايب باشد. اميد است اين تحقيق موجب ايجاد انگيزه درمحققان و پژوهشگران محترم جهت حركت هاي تكميلي بعدي باشد.
پي نوشتها:
1- اسدالله خليلي،روابط ايران و آمريكا:بررسي ديدگاه نخبگان آمريكائي،تهران،انتشارات موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقيات بين المللي ابرار معاصر،1382.صص 12
2- گروه مترجمان،استراتژي امنيت ملي آمريكا،انتشارات موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقيات بين المللي ابرار معاصر،تهران،1381.صص 25-10
3- Henriksen thomas,foreign policy for America in the 21 century,california,hoover institution Press,2001,130-145 pp.
{1}-Transformative Moment
{2}-Benevolant global hegemon
{3}-Evil empire |
</TD></TR></TABLE>
اين مطلب آخرين بار توسط نگاه در 6/4/2010, 05:28 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. | |
|
5/4/2010, 05:57 نویسنده