نه آمریکاییها، نه طالبان، چپ را بازسازی کنید!
مصاحبه فاروق سولریا با اعجاز احمد
آلترناتیو: اعجاز احمد، اندیشمند و نظریه پرداز مارکسیست پاکستانی است که هم اکنون در هند زندگی و تدریس می کند. او تا کنون کتب بسیاری تالیف کرده است که از جملۀ آن ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
· طبقات، ملل، ادبیات
· تبارشناسی سیاسی و ایدئولوژیک جنوب آسیا
· عراق، افغانستان و امپریالیسم در زمان ما
· امپراتوری، سیاست، فرهنگ در زمان ما
یکی از مقالات اساسی اعجاز احمد به نام اسلام، اسلامگرایی، غرب توسط رفیق ح.ریاحی به فارسی ترجمه و در سایت نشر بیدار قرار داده شده است که از طریق لینک زیر می توانید به آن دسترسی پیدا کنید. اعجاز احمد در این مقاله از موضعی مارکسیستی به نقد مقولۀ هویت و سیاست های هویتی به ویژه در منطقۀ موسوم به ”جهان اسلام“ می پردازد، نقش آمریکا و غرب در شکل دهی به چنین هویتی را روشن می سازد و از منظری تاریخی به نقش چپ در این میان می نگرد. مطالعۀ این مقالۀ وی به ویژه برای کسب اطلاعات و بالا بردن توانایی در خصوص مباحثات در مورد اسلامی/مذهبی بودن یا نبودن این جوامع، نقش غرب در ایجاد و تقویت جریانات اسلامیست، نقد سیاست های مبتنی بر تعریف هویت اسلامی برای مردم این منطقه و .... بسیار مفید است و مطالعۀ آن را به علاقمندان پیشنهاد مینماییم.
اسلام، اسلام گرایی، غرب، اعجاز احمد، ترجمۀ ح.ریاحی، نشر بیدار در این لینک:
مصاحبه او با فاروق سولریا، فعال و روزنامه نگار چپ پاکستانی از نشریۀ ویوپوینت (viewpoint) انتخاب شده است.
س: مایکل هارت و تونی نگری حدود یک دهه پیش اعلام کردند که امپریالیسم مرده است. امپراتوری رمزآلود مورد نظر آنان، اگر چه حسن نیت ندارد اما مترقی است. آیا امپریالیسم واقعا مرده است و امپراتوری به وجود آمده به راستی خیرخواهانه است؟
ج: در کتاب نخست آنان، امپراتوری، مطالب بسیار خوبی وجود دارد اما من با برخی از فرضیات بنیادین آنان توافقی ندارم. مثلا نمیتوان به سادگی حکم داد که دولت-ملت دیگر وجود ندارد و یا این که آن گونه که آنها به سادگی استدلال میکنند، حاکمیت ملی برای تمامی کشورها، از کشورهای عضو ناتو گرفته تا لیبی و افغانستان، به یکسان تضعیف شده است. حتی اگر شما از تداوم جنگهای امپریالیستی در دورۀ ما صرف نظر کنید و تنها ابعاد اقتصادی را در نظر بگیرید، خواهید دانست که در عین این که سرمایۀ مالی در عملیات های خود به شکل فراملی عمل می کند، رژیم حاکم بر کار شدیدا ملی باقی مانده است. در واقع یکی از تناقض های سرمایه داری معاصر این است که با وجود این که که سیاست بینالمللی بر پایۀ دولت-ملت ها استوار شده است، نه سرمایۀ مالی و نه سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول از هیچ دولتی تبعیت نمی کنند. نیروی آنان برای عمل قاهرانه در سطح بین المللی از نیروی قدرتمندترین دولت-ملتها سرچشمه می گیرد و عمدتا کشورهای محوری سرمایه داری مانند ایالات متحدۀ آمریکا. در این زمینه، دولت ایالات متحدۀ آمریکا باید نقشی دوگانه ایفا کند؛ از یک سو به عنوان دولت خود سرمایۀ ملی آمریکا و از سوی دیگر یک ساختار دولتی اصلی که به نمایندگی از کل سرمایۀ فراملی عمل میکند. نهایتا آن چه ما در مقطع کنونی برای نخستین بار در تاریخ با آن مواجه هستیم، یک امپراتوری جهانیشده از خود سرمایه، به شکی کاملا عریان است که در آن، قدرت مطلقۀ آمریکا نقش محوری/مسلط را از حیث مالی، نظامی، اداری و ایدئولوژیک ایفا می کند. هارت و نگری تمایل دارند تا محوریت ایالات متحده در ساختار امپریالیستی جهانی را محدود کنند. کارکنان نظامی آمریکا امروز در بیش از صد کشور جهان در نقش های گوناگون مستقر هستند. به سختی می توان ظرفیتی ”ترقیخواهانه“ و یا خصلتی ”خوشخیم“ در یک امپراتوری نظامی با این ابعاد تشخیص داد. البته لازم نیست در این مورد از من سوال کنید. فقط کافی است از عراقیهایی سوال کنید که در تیررس آن قرار داشتهاند.
س: نظرتان در مورد فرایند جهانیشدن چیست؟ آیا واقعا آنگونه که هواداران آن می خواهند به ما بقبولانند فازی نوین در تاریخ بشری است؟ و یا یک امپریالیسم جدید؟
ج: خب، امپریالیسم در دوران ما واقعا ویژگی های جدیدی دارد. در این معنا، شما می توانید آن را ”مرحلهای جدید در تاریخ بشری“ بخوانید. گرایش به سمت بازار جهانی یکپارچه، از آغاز در منطق سرمایهداری وجود داشته است و به همین خاطر، مستعمره ساختن جهان نه یک ویژگی اتفاقی که جزیی جداییناپذیر از این سیستم بوده است. در فاصلۀ اواخر قرن پانزدهم تا اواخر قرن هجدهم پروسه مستعمره سازی عمدتا در آمریکا متمرکز بود و تنها در قرن نوزدهم بود که آسیا و آفریقا به شکل گسترده تحت استعمار در آمدند و بدین ترتیب جهان به دو بخش مجموعه ای از کشورهای صنعتی در غرب پیشرفته و مستعمرات غیرصنعتی و کشورهای وابسته که بسیاری آن ها از آزادی صوری برخوردار بودند و در موقعیت نیمه مستعمره قرار داشتند، تقسیم شد. تاریخ قرن بیستم اساسا تاریخ اضمحلال و بحران چنین سیستمی است که به واسطۀ جنبش های آزادی بخش و جنگ های رهایی بخش ملی در مستعمرات که غالبا با مبارزه برای سوسیالیسم در عرصۀ بین المللی پیوند داشتند، صورت گرفت. اما روی دیگر سکه، شکل گیری نوع جدیدی از امپراتوری جهانی بدون مرز و متعاقب آن گونۀ جدیدی از حاکمیت امپریالیستی پسا-استعماری است. ممکن است امروز فراموش کرده باشیم که دو جنگ جهانی بر سر این درگرفت تا مشخص شود آلمان یا آمریکا، کدامیک وارث امپراتوری استعماری لرزان بریتانیا و فرانسه و ... خواهند بود. با شکست آلمان نازی، آمریکا خود را به یک نیروی هژمون جدید جهانی تبدیل کرد که حاکمیت امپریالیستی آن نه بر استعمار که بر سلطۀ اقتصادی، سیاسی، نظامی، ایدئولوژی، تکنولوژیک-علمی و حقوقی متکی بود. و البته هژمونی آن در این زمان با وجود کشورهای عضو کومکون (پیمان اقتصادی بلوک شرق) و چین که عمدتا بیرون از سیستم سرمایه داری قرار داشتند، هنوز به معنای واقعی کلمه جهانی نشده بود. اضمحلال آن سیستم آلترناتیو در چین و اتحاد شوروی، این امکان را فراهم آورد که این امپراطوری به معنای واقعی کلمه جهانی گردد. در واقع در ابتدای دهۀ 1990 بود و پس از فروپاشی اتحاد شوروی بود که اصطلاح ”جهانیشدن“ به تدریج مورد استفاده قرار گرفت که حامل برخی ارزشهای علمی-اجتماعی هم بود. به عبارت دیگر، چند پیش شرط برای جهانیشدن تمام عیار یک امپراتوری واحد در اواخر قرن بیستم وجود داشت که عبارت بودند از: (1) اگر قرار بود کل جهان کاپیتالیست تحت هژمونی واحدی دربیاید، می بایست بر تقسیم بندی های امپراتوری های استعماری قدیمی غلبه شود. (2) می بایست یک قدرت از پیش معظم به انجام رساندن چنین امری را بر عهده بگیرد. دولت های غیر سرمایه داری می بایست مضمحل می شدند و به داخل بازار سرمایه بازگردانده می شدند تا آن را به معنای واقعی کلمه جهانی سازند. (4) درجه ای از صنعتیشدن مستعمرات پیشین لازم بود و قانون سرمایه دارانۀ ارزش می بایست تا اعماق مناطق کشاورزی جهان سوم بسط یابد تا بازار سرمایهداری بتواند واقعا کل بشریت را در بر بگیرد. (5) انواع جدید تکنولوژی نیاز بود تا بازارهای مالی جهان را در هم ادغام نماید و نه تنها سرمایۀ مالی را بسازد بلکه تحرک بیشتری به بخشهای بزرگی از سرمایۀ صنعتی ببخشد. (6) به همین ترتیب، انواع جدیدی از تکنولوژیهای نظامی، از جنگافزارهای خودکار در جنگ ویتنام گرفته تا هواپیماهای بدون سرنشین کنونی، نیاز بود تا بتواند قدرت امپریالیستی را به نحوی موثر و سریع علیه دشمنان کوچکی که در نقاط مختلف دنیا در حال افزایش بودند، به کار ببرد. (7) و سرانجام یک شبکۀ پیچیده برای وارد کردن فشار اخلاقی، مشروعیت ایدئولوژیک و پذیرش فرهنگی نیاز بود که انواع گوناگونی از انجیاوها تا پستمدرنیسم مغرور تا ایدئولوژی ”پایان تاریخ“ و محصولات فرهنگ تودهای را در بر میگرفت.
س: در گفتمان لیبرالی اتحاد شوروی نیز به عنوان یک قدرت امپریالیستی معرفی می گردد. با توجه به نقش شوروی در لهستان، فنلاند و بعدها مجارستان، چکسلواکی یا افغانستان، آیا ما می توانیم اتحاد شوروی را به عنوان یک قدرت امپریالیستی توصیف کنیم؟
ج: من ملاحظات زیادی در مورد سیستمی که در اتحاد شوروی سابق غالب بود، دارم. این سیستم یک سیستم استبدادی، تمرکزگرا و بوروکراتیزه در کشوری بود که غیر-سرمایه داری بود و خود را سوسیالیستی می دانست. مداخلۀ نظامی در مجارستان و چکسلواکی کاملا غیر قابل دفاع است و از آن بیشتر تهاجم گسترده به افغانستان که به معنای واقعی و در ابعاد انسانی و مادی یک عمل احمقانه بود. من فکر می کنم که رهبران شوروی به خاطر فشارهای اقتصادی و نظامی واقعا طاقتفرسای آمریکا و متحدینش در ناتو پیشتر از پا در آمده بودند و البته این فشارها سرانجام آنها را در هم شکست. آن ها واهمۀ بسیاری داشتند که آن سیستم در زیر این فشارها شروع به ترک برداشتن کند و فکر می کردند که این ترکها از کشورهای کوچکتر آغاز می شود و سپس به مناطق دیگر هم سرایت می کند. به همین خاطر آنها با هر چیزی در بلوک شرق که آن را چالشی برای سیستم احساس می کردند، با تمام نیرو و به نحوی افراطی برخورد میکردند. من اعتقاد دارم که این نوع واکنش، عملی بی رحمانه و اشتباه بود اما به هر حال دلیلی برای چنان واکنشهای گسترده و همه جانبه ای وجود داشت. هیچکس نمی تواند چنین چیزی را تایید کند اما ما می توانیم دلیل چنان رفتاری را درک کنیم. البته در مورد افغانستان ماجرا کاملا متفاوت بود. حتی برژینسکی الان با افتخار میگوید که او نیروهای جهادی اسلامی را از طریق گسترده ترین عملیات سیا در تاریخ سازمان داده بود تا نیروهای شوروی را به دخالت در افغانستان وادار سازند و از این طریق آنها را به سادگی به دام بیاندازند.
آیا اتحاد شوروی امپریالیست بود؟ امپریالیسم باید انباشت سرمایه دارانه انجام دهد، ثروت ها را از کشورهای دیگر به مرکز امپریالیستی منتقل کند، ارزش اضافه را از تودههای تحت استثمار کشورهای تحت سلطۀ امپریالیستی جذب کند، مناسبات سرمایه دارانه را در کشورهای تحت سلطۀ خود تحمیل کند و ... . من نمی فهمم که این تعریف از امپریالیسم چگونه بر کشوری مانند اتحاد شوروی قابل اعمال خواهد بود. آلمان شرقی، مجارستان و چکسلواکی، یعنی کشورهایی که اتحاد شوروی در آنها اپوزیسیون را سرکوب کرده بود، همواره سطح زندگی و میانگین درآمد سالانۀ بالاتری از اتحاد شوروی داشتند. اتحاد شوروی برای بسیاری از جنبشهای آزادیبخش ملی در سطح جهان اسلحه و مهمات تامین می نمود و در عوض چیزی از نظر مادی دریافت نمی کرد. کشورهایی مانند هند در زمان نهرو و مصر در دورۀ ناصر روابط گستردۀ اقتصادی با اتحاد شوروی داشتند و من ده ها کارشناس هندی را می شناسم که مستقیما در جریان چنین روابطی بودند اما تا حالا نشنیدهام که هیچکدام از آنها مدعی شود که استثمار اتحاد شوروی در ضعف اقتصاد هند نقش داشته است. برای جنبش های آزادی بخش ملی در چهار گوشۀ جهان، از کوبا تا فلسطین، فروپاشی اتحاد شوروی یک جراحت التیامنیافتنی بوده است. البته دشوار است که بتوان این مسائل را برای چپهای اروپایی توضیح داد.
س: به همین ترتیب، این روزها چیزهایی در مورد امپریالیسم اسلامی یا امپریالیسم سعودی میشنویم. نظر شما در این مورد چیست؟
ج: به چنین مزخرفاتی هیچ پاسخی نمی توان داد. هر دولت-ملتی که پولی در بساط پیدا می کند، به دنبال تاثیرگذاری در بیرون مرزهای خویش است. سعودیها همواره به دلارهای نفتی و اسلام نفتی خود دلخوش بودهاند حتی زمانی که اسراییلیها ارتشهای مصر و سوریه را نابود ساختند. از این گذشته، همۀ این ها مشتریهای ایالات متحده هستند.
س: چین در حال رخنه کردن در آفریقا است و برزیل به دنبال نفوذ در آمریکای لاتین می گردد. آیا چنین تحرکاتی را میتوان تحت عنوان امپریالیسم ردهبندی کرد؟
برزیل نمی تواند آمریکای لاتین را به منطقۀ نفوذ خود تبدیل کند. کشور برزیل واقعا نیمی از آمریکای لاتین را شامل می شود و دارای وسیعترین زمین های کشاورزی، بیشترین جمعیت و پیشرفته ترین اقتصاد در این منطقه است و همینطور در زمینه های هنر، علوم اجتماعی و عرصههای مدیریتی-تکنولوژیک در منطقه سرآمد است و البته گسترده ترین حاشیه نشینی و فقر نیز در این کشور وجود دارد. ما این روزها نام برزیل را به دو دلیل اساسی زیاد می شنویم؛ از نظر داخلی سیاست های محتاطانه و غیرتقابلی اما سیستماتیک چپ گرایانۀ لولا باعث تثبیت اقتصاد برزیل شد و آن را به یک قدرت در حال ظهور در عرصۀ بینالمللی در کنار چین، روسیه و هند تبدیل کرد. دلیل دیگر این است که دو کشور آرژانتین و مکزیک که آن ها نیز می توانستند اقتصادهای نیرومندی راه بیاندازند، قادر به چنین کاری نشدند و به ویژه وضع مکزیک از بسیاری جهات خیلی آشفته است. شخصا فکر می کنم که شهرت تازه کسب شدۀ برزیل در عرصۀ اقتصادی، یک نشئۀ زودگذر است و مشکلات ساختاری ای به ویژه در ساختار مالی وجود دارد که دیر یا زود لزوما تاثیر خود را آشکار خواهد ساخت.
نظر من در مورد چین خلاصه تر از این است به خاطر اینکه چیزهای بسیاری می توان در این رابطه گفت. یک واقعیت اساسی در این رابطه این است که چین منابع طبیعی لازم برای راهانداختن اقتصادی که ساخته است را ندارد اما از منابع مالی گسترده ای برخوردار است. به همین خاطر به کشورهای بسیاری و نه تنها آفریقا روی می آورد پیشنهادهای معاملۀ خوبی در ازای منابعی که نیاز دارد، میدهد. به عنوان مثال چین دارای نیروی کار وسیعی است و فقط 350 هزار کارگر در لیبی داشت که با حملۀ نیروهای ناتو آن جا را ترک کردند و به کشور خود بازگشتند. این امپریالیسم ناتو است که در لیبی حضور دارد و نه چین و یکی از دلایلی که ناتو و آفریکوم آمریکا به دنبال ایجاد پایگاه های نظامی و شرکای نظامی در آفریقا هستند، این است که چین را از نفت و سایر مواد خام استراتژیک محروم کنند. و ضمنا شرکت های چندملیتی هندی نیز هزاران هکتار زمین در آفریقا خریداری کردهاند.
س: در جهان مسلمان، امروز موضع ضدامپریالیستی توسط اسلامیست ها اشغال شده است. استراتژی چپ در کشورهای مسلمان چه باید باشد؟ به ویژه کشورهایی مانند پاکستان و افغانستان؟ آیا چپ باید دست در دست نیروهای ضد زن و ضد طبقۀ کارگر بگذارد تا بتواند به ستیز علیه امپریالیسم برخیزد؟ و یا باید از امپریالیسم حمایت کند؟ (از بمباران ها و اشغال ها) چنان چه لیبرال ها امروزه می گویند که فعلا طالبان خطر فوری است و آمادۀ حذف ترقی خواهان است. و گر نه آیا گزینۀ سومی با توجه به موضع حاشیه ای چپ در این کشورها وجود دارد؟
ج: این وضعیت از یک کشور تا کشور دیگر متفاوت است. چیزی که در مورد ترکیه بگوییم، قابل انطباق با افغانستان، تونس یا پاکستان نخواهد بود. من فکر میکنم تو در واقع با وجود طرح این سوال کلی، ذهنت بیشتر متوجه مورد مشخص پاکستان است. البته من خودم را هیچ گاه به یک موقعیت خاص محدود نمی کنم. تو خودت چپ را ”حاشیهای“ توصیف کردی. به نظر من هم چپ پاکستان نه باید از طالبان حمایت کند و نه آمریکا. چپ، حاشیهایتر از آن است که حمایتش را نثار این یا آن کند و اگر این کار کند، جریان سانچوپانزا و آسیاب های بادی را تکرار خواهد کرد. نه در پاکستان و نه در هیچ جای دیگری حتی خارج از کشورهای مسلمان، شما نه باید از آمریکا حمایت کنید و طالبان. بهترین کار این است که و در عرصه هایی که مختص سیاستهای چپ هستند، یک جنبش چپ راه بیاندازید. اگر یک ”تهدید فوری“ وجود داشته باشد، هم از جانب آمریکا و هم از جانب طالبان خواهد بود. بهترین کار این است که فعلا از تیررس گلولهها خارج شوید تا زمانی که بدان حد قوی بشوید که بتوانید به نبرد متقابل دست بزنید و در ضمن یک پناهگاه زیرزمینی بسازید تا از شر گلولههایی که شما را نشانه رفتهاند در امان بمانید. اما چپ را بسازید. واقعا چپ را بسازید. این سوالات بیربط که از جانور نفرتانگیز این حمایت کنیم یا آن را هم رها کنید زیرا هیچکدام از آنها نمی خواهند که سر به تن شما باشد.
فاروق سولریا (Farooq Sulheria) نویسنده و روزنامهنگار پاکستانیالاصل در نشریه انترناسیونال در سوئد کار می کند. پیش از آن برای روزنامۀ ”اخبار“ در راولپندی مینوشت. هم چنین پیش از آن با نشریات گوناگون پاکستانی کار کرده است. او فارغ التحصیل رشتۀ روابط عمومی از دانشگاه پنجاب در لاهور است. او همچنین برای ”زدنت“ و بسیاری دیگر از نشریات و رسانه های چپ در اروپا و استرالیا مینویسد.